آشنایی با ویژگی های غذای رویال کنین لایت ویت سگ
مدتی است که موج تازهی فیلمهای اکشن شروع شده و برای خود جای خوبی در دنیای سینما پیدا کردهاند. نکتهی مهم این است که دوربین فیلمبرداری اصلا به این دلیل اختراع شد که حرکت را ثبت کند، و هیچچیز مثل یک فیلم اکشن عالی حرکت ندارد. هر نمایی هم که با فریاد «اکشن» یک نفر فیلمبرداری میشود.
ولی چهچیزی یک فیلم اکشن را عالی میکند؟ این گونهی سینمایی همین الانش هم سلیقهای شده است. استیون دی. سوزا، نویسندهی چندین مورد از فیلمهای مطرحی که در این فهرست خواهید دید، تازه در اواسط دههی ۱۹۸۰ متوجه شد که اکشن به یک گونهی مجزا تبدیل شده است. تا قبل از آن، این فیلمها در گونههای دیگری چون وسترن، جنگی، هنرهای رزمی و پلیسی قرار میگرفتند. در حال حاضر، فیلمهای اکشن خودشان به بخشهای مختلفی تقسیم شدهاند و تمامشان در گیشه جایگاه مهمی دارند. به هر ویدئو کلوپی که بروید میتوانید چند فیلم اکشن خوب پیدا کنید. به همین دلیل، در این مطلب سعی کردهایم تمام زیرشاخههای اکشن را هم مد نظر قرار دهیم.
ولی با چه معیاری فیلمی مثل «سرسخت» در نقطهی مقابل «ارباب حلقهها» قرار میگیرد؟ قیاس مع الفارقی است. در یک سوی دیگر هم جکی چان را با آرنولد شوارتزنگر مقایسه میکنند. جستجو برای پیدا کردن بهترین فیلم اکشن تاریخ سینما که هیچکس هیچ تردیدی در موردش ندارد، احمقانه است. در نتیجه، ۹۵ فیلمی که در ادامه ذکر میشوند، به ترتیب حروف الفبا (انگلیسی) فهرست شدهاند. این مطلب را مسیری سرشار از دویدن و پریدن و افتادن در نظر بگیرید. تنها معیار برای قرار گرفتن در این فهرست این بوده است که فیلم مورد نظر هیجانی متفاوت با آثار دیگر ارائه میدهد، بقیهی بخشها چندان مهم نیست، چه تونی دا در حال شنا رفتن روی یک فیل باشد، یا روی ری مور برنامههای کمدی را رها میکند تا کونگفو یاد بگیرد. در این فهرست تنها چیزی که میبینید، اکشن است.
- کارگردان: کریگ آر. بکسلی
- بازیگران: کارل ویترز، کریگ تی. نلسون، ونتی، شارون استون
- سال: ۱۹۹۸
تنها راه شکنجهی مردی مثل اکشن جکسون این است که او را مثل هرکول استیو ریوز ببندید و یک مشعل جوشکاری رویش بگیرید. البته باز او تسلیم نخواهد شد، ولی فرصتی گیرش میآید که راهی برای تعامل با آن محیط پیدا کند. این نحوهی تعامل کریگ آر. بکسلی کارگردان و کارل ویترز بازیگر است که «اکشن جکسون»، هم خود شخصیت اصلی و هم فیلم را به یک اثر بزرگ تبدیل میکند. او در یکی از صحنهها شکنجهگرش را گوشهای گیر میاندازد، با یک نارنجک انداز جلویش میایستد و دیالوگ مشهورش را میگوید: «دوست داری دندههایت چه شکلی بشوند؟» انگار دارد حکمی از دادگاه لاهه را میخواند. بکسلی برای اجتناب از نمایش سلاخی جاری در این صحنه، از این آتش به آتش یک کبابپز فید میزند.
«اکشن جکسون» فیلمی است که دیگر قهرمانان فیلمهای اکشن دههی ۱۹۸۰ ممکن است در سینما ببینند و برای قهرمانش کلی دست بزنند. هر صحنه، فرصتی است برای به رخ کشیدن میزان خفن بودن اکشن جکسون. او پاگندهای است که پلیس شده است، هم از نظر ابعاد و هم از نظر شهرت. همان چند صحنهای هم که صرف به نمایش گذشتن ابهت او نشدهاند، به معرفی کریگ تی. نلسون، شرورترین تاجر دنیا و استاد هنرهای رزمی میپردازند. تا پیش از «اکشن جکسون»، از بازیگران سیاهپوست عمدتا برای نقش شرورها استفاده میشد، اما او جبرانی برای تمام آنهاست. او تنها کسی است که میتواند تنها با تکیه بر حس خشم و نفرت خود، با یک ماشین پونتیاک از پلهها بالا برود. اگر جهان عادلانهای داشتیم، باید حداقل سه دنباله و یک بازسازی برای این فیلم ساخته میشد. کارل ویترز حقش بیشتر از اینها بود.
- کارگردان: کاتسوهیرو اوتومو
- صداپیشهگان: میتسو ایواتا، نوزومو ساساکی، مامی کویاما، تارو ایشیدا
- سال: ۱۹۸۸
کاتسوهیرو اوتومو، کارگردان «آکیرا»، در مصاحبهای گفته بود: «وقتی اولین نسخهی فیلمم را دیدم، با خودم گفتم این قطعا شکست میخورد. سریع سالن را ترک کردم و به خانه برگشتم تا به همسرم بگویم فیلم بدی ساختهام.» این نظر نه چندان جالب کارگردان اثری است که بعدا به یکی از تاثیرگذاترین انیمههای تاریخ تبدیل شد.
شوتارو کاندا، رهبر گنگسترهای شهر نئوتوکیو، در این شهر پربلبشو حضوری پر از خون و خونریزی دارد. او با موتورسوارهای رقیب مسابقه میدهد و با بهترین دوستش از زمان کودکی، تتسو شیما میگردد. ولی وقتی تتسو با موتورش به یک کودک میزند و در کمال تعجب هیچ آسیبی نمیبیند، همهچیز تغییر میکند. این دو دوست خیلی زود متوجه میشوند پایشان به یک پروژهی مخفی حکومتی برای رسیدن به قدرتهای فراانسانی باز شده است.
صحبت بیشتر دربارهی پیرنگ «آکیرا» اتلاف وقت و کلمه است، شما تا زمانی که تکتک این ۱۶۰ هزار کاغذ انیمیشنی را که به صورت دستی طراحی شدهاند نبینید، نمیتوانید بفهمید با چه اثری سروکار دارید. پیچش دود رهایی که بعد از هر انفجار شکل میگیرد، ردیف نورهای نئونی که در اثر ترافیک شکل گرفته است، فلش لیزرها و خط نارنجی رنگی که در اثر سرعت بالا به جای میماند. اکشن این اثر بسیار پرتحرک است. آن صحنه که کاندا با موتور خود در حالت نیمرخ ترمز میکند، ناخواسته به نمادی برای اوتومو و این فیلم تبدیل شد. اگرچه انیمه، سینمای علمی-تخیلی ژاپن و انیمیشنهای بزرگسال به طور کلی خودشان یک مدخل طویل و بیپایان هستند، ولی هیچیک نمیتوانند به اثر کابوسوار و فوقالعاده موزونی چون «آکیرا» نزدیک شوند.
- کارگردان: جیمز کامرون
- بازیگران: سیگورنی ویور، بیل پاکستون، مایکل بین، لارنس هنریکسن
- سال: ۱۹۸۶
جیمز کامرون در یک روز سفارش نگارش فیلمنامهی «بیگانهها» و «رامبو: اولین خون بخش دوم» را قبول کرد. جدا از تجهیزات نظامی و ترکشهای جنگ ویتنام، چیزی که این دو پروژه را بهم مرتبط میکند این است که در هر دو مورد، کامرون فرمول خودش را در ساخت یک دنبالهی خوب به کار میبرد: هروقت گیر کردید، اکشن را بالا ببرید.
الن ریپلی در اثر مواجههی کابوسناک پیشین خود با زنومورف، به اختلال اضطراب پس از سانحه دچار شده است. او که حالا به خاطر رنجهایی که کشیده در این حوزه یک متخصص شده است، یک ماموریت تازه پیش رویش قرار میگیرد: همراه با گروهی از نظامیهای فضایی به دنبال شکار احتمالی این موجود برود. ولی فراتر از رسیدن به حس رهایی یا نیاز به انجام کار خود، ریپلی بیشتر از همه به دنبال یک انتقام همهجانبه است. نه ریپلی و نه هیچیک از اعضاء گروه نمیدانند که او تنها کسی است که میتواند این ماموریت را به سرانجام برساند.
کمی طول کشید تا کامرون بتواند سیگورنی ویور را متقاعد کند که قرار نیست نقش رامبو را در فضا بازی کند. او بالاخره نقش را پذیرفت و باعث شد الن ریپلی یکی از مهمترین قهرمانان زن تاریخ سینما شود. ریپلی اگرچه اینبار با یک مسلسل و شعلهافکن وضعیت بهتری برای مبارزه دارد، ولی باز هم در نبرد با موجودات بیگانه، خطر همیشه بالاست. او یا این موجودات را از بین میبرد یا در حال تلاش میمیرد، و خودش خیلی خوب میداند وضعیت به چه صورتی است. ویور در مصاحبهای که سال ۲۰۱۷ با نشریهی انترتینمنت ویکلی داشت، ریپلی را به شکل دقیقی مورد بررسی قرار میدهد: «ریپلی وقت همدردی ندارد. در فیلم «بیگانه»، او در وضعیتی بیش از حد بغرنج گرفتار شده است. در «بیگانهها»، اوضاع او عمیقتر است، با اینحال، برای نجات یک بچهی گمشده به قلب تاریکی میزند. او سرسخت نیست، بیاحساس شده است، همین باعث میشود که تماشای آماده شدن و خرابی به بار آوردنهای او، بسیار هیجانانگیزتر باشد.»
- کارگردان: مایکل بی
- بازیگران: ویل اسمیت، مارتین لارنس، جودی مویا، گابریله یونیون
- سال: ۲۰۰۳
«پسران بد» از جری بروکهایمر و دان سیمپسون یک بلاکباستر در زمانی بود که فیلمهایی با هزینهی تولید فوقالعاده، خودشان داشتند به یک گونهی جدا تبدیل میشدند. ستارههای فیلم و تلویزیون قبلا از چهرههای مشهور تلویزیون بودند و خیلی سریع جایگزین دانا کاروی و جان لاویتز، دو بازیگر پیشین این پروژه شدند. بزرگترین پروژهی کارگردان فیلم هم تا آن زمان، ساخت کیپی تبلیغاتی برای تشویق مردم به مصرف شیر بود.
برعکس اما «پسران بد ۲» فقط یک فیلم از مایکل بی نیست، بلکه از خیلی جهات، از بهترین فیلمهای مایکل بی و سبک مشخصش است. بی که در فیلم «پرل هاربر» تلاش کرده بود «تایتانیک» را شکست دهد و شکست خورده بود، این بار به سراغ فیلمی با بودجهی ۱۳۰ میلیون دلاری رفت که هنوز قدرت خود را حفظ کرده است.
مارتین لارنس در جایی میگوید: «همه شایستهی حدی از احترام هستند.» از آن شوخیهاست که مایکل بی همیشه به آن میخندد. فیلم پر از صحنههای اکشن بینقص و نفسگیر است. آن صحنهی تعقیب و گریز با ماشین که از فیلم «داستان پلیس» الهام گرفته شده، با انرژی و هزینهی بیشتری بازسازی شده است و کلی هم تماشایی است. لارنس در جای دیگر بعد از کلی هیجان و تیراندازی و اکشن، میگوید: «این باید بدترین و احساسیترین هفتهی کاری زندگی من به عنوان یک پلیس باشد.» تازه لارنس جایی این را میگوید که هنوز همراه با ویل اسمیت برای نجات خواهرش به کوبا حمله نکردهاند. «پسران بد ۲» بدترین و احساسیترین هفتهی کاری یک پلیسی است که تا بهحال روی پردهی سینما آمده است.
- کارگردان: انزو جی. کاستلاری
- بازیگران: فابیو تستی، وینسنت گاردنیا، رنزو پالمر، ارسو ماریا گوئرین
- سال: ۱۹۷۶
با تماشای «جنجال بزرگ»، اولین تجربهی جدی فابیو تستی در فیلمهای پلیسی، میتوان به تفاوت بین فیلمهای جنایی دههی هفتاد اروپا (موسوم به پلیتزیوتسکی) و فیلمهای آمریکایی شبیه «هری کثیف» پی برد که کاملا روی آثار ایتالیایی تاثیر گذاشتند. در این فیلم فابیو تستی در نقش نیکو پالمیری، بعد از اینکه متوجه میشود یک گروه جسور از گنگسترها دارند با حمله و کشتار راه خود را به سمت رم باز میکنند، تا یک جای پرت آنها را دنبال میکند. تفاوت این است که تستی به جای اینکه با یک دیالوگ عالی و اسلحهای عالیتر به سراغشان برود، خودش گیر میافتد. اعضای گروه او را تا جایی که ممکن است لت و پار میکنند و خودش را همراه با ماشینش را از صخره پایین میاندازند. برای این صحنه، دو دوربین در داخل ماشین کار گذاشته است و همراه با تلاش تستی برای شکسته شیشه و خروج از ماشین، همهچیز را ثبت میکنند.
در پلیتزیوتسکی، خشونت شدید و غیرقابل توجیه است، و البته همیشه هم بسیار خطرناک است. حتی پلیسهای رده بالا هم امن نیستند. اصلا این پلیسها چه اصراری دارند که با دستهای خالی قانون را پیاده کنند؟ در «جنجال بزرگ»، هیچ روشی بهتر از عدالت پارتیزانی جواب نمیدهد. وقتی تستی متوجه فساد سازمان خود میشود، لباسهای معروف خودش را میپوشد و از آنجا به بعد، سرخود عمل میکند. او هر قربانی که سر راه میبیند را مسلح میکند. جنگی شکل میگیرد و انزو جی. کاستلاری کارگردان در این صحنههای نبرد خیلی خوب قدرت کارگردانی خود را به نمایش میگذارد. ولی او دوست دارد فیلم خود را طوری پیش ببرد که هیچکس راضی نباشد. حتی تستی که در پایان جنگ پیروز ولی آش و لاش است، چیزی به دست نیاورده است. اگرچه رگههای فاشیستی فیلمهای جنایی ایتالیایی این روزها شاید به مذاق خیلیها خوش نیاید، ولی «جنجال بزرگ» فیلم روان و پرهیجانی است که نباید از دست بدهید.
- کارگردان: سوی هارک
- بازیگران: وینسنت ژائو، موزس چان، هونگ یان-یان، سونگ لی
- سال: ۱۹۹۵
سوی هارک، جان وو و رینگو لم، سه کارگردان مهمی بودند که سینمای هنگکنگ را به اوج شهرت رساندند. در بین این سه نفر، هارک را سختتر از بقیه میتوان در این دسته قرار داد. بهترین فیلمهای او شامل فیلمهای کمدی اکشن («پکن اپرای بلوز»)، فیلمهای رزمی حماسی («روزی روزگاری در چین») و فیلمهای جان وویی («فردای بهتر ۳») میشود. خیلی از این آثار عالی هستند، ولی نمیتوان یکی از آنها را به صورت قطعی انتخاب کرد. با اینحال، بهترین فیلم سوی هارک که خیلی خوب تمام این تجربههای مختلف او را پوشش میدهد، «تیغه» است.
هارک با پیروی از سبک فیلمسازی فرمگرای چانگ چه در فیلم «شمشیرزن یکدست»، فیلم خود را بدون فیلمنامه ساخت و حفرههای خالی را با نهایت خشونت پر کرد. وینسنت ژائو آهنگر در تلاش برای گرفتن انتقام مرگ پدرش، در نبرد با قاتل پدرش دست راست خود را از دست میدهد. او به جای تلاش برای انتقامگیری، تسلیم شده و جایی پنهان میشود. در اثر چنین گناه نابخشودنی، چند دزد به خانهاش یورش میبرند و او را آویزان میکنند، سپس خانهاش را آتش میزنند. بعد از آن، ژائو که چیزی به جز خشم و شمشیر شکستهی پدرش برایش باقی نمانده، شروع میکند به انجام تمرینات سخت. بیرحمی قانون این جهان است، و اگر کسی آن را فراموش کند، اجساد برهنهی آویزان در خیابانها دوباره این نکته را به او یادآوری میکنند.
در جهنم سوی، خشونت ذهنی است. شمشیرها نمیکشند، این صورتهای خشمگین پشت آنها هستند که دست به قتل میزنند. هر نبرد، به یک صحنهی سوزان دیگر برای حملات مهارناپذیر ژائو تبدیل میشود. دوربین تمام صحنههای نابود کردن حریفان او را دنبال میکند. این حریفان اگر شانس داشته باشند، شاید بتوانند یکبار از زیر حملات او بگریزند. سپس دوباره چرخش و فولاد و چکههای خون را میبینیم. همانقدر که «شمشیرزن یکدست» اثری عالی است، فیلم سوی هم پابهپای آن پیش میرود.
- کارگردان: گیرمو دلتورو
- بازیگران: وزلی اسنایپس، کریس کریستوفرسون، ران پرلمن، لئونور وارلا، نورمن ریداس
- سال: ۲۰۰۲
مشاوران وزلی اسنایپس به او گفته بودند که پیشنهاد «تیغه» را رد کند. آن زمان در فاصلهی بین «بتمن و رابین» و «مردان ایکس»، فیلمهای ابرقهرمانی در یک آرامش نسبی فرو رفته بودند و فرصت برای ظهور «تیغه» فراهم بود. اسنایپس در مصاحبهای که سال ۲۰۱۷ انجام داد، استدلال خود برای عدم تمایل برای بازی در این مجموعه را تکرار کرد: «چون هیچوقت یک خونآشام سیاهپوست کاراتهباز روی پردهی سینما ندیده بودم!»
قسمت اول «تیغه» (با فیلم سوی هارک که بالاتر ذکر شد اشتباه گرفته نشود) جذابیتهای خودش را داشت، مخصوصا خون و خونریزی فراوان یکی از ویژگیهای برجستهاش بود. ولی این «تیغه ۲» بود که تمام ظرفیتهای این مجموعه را به نمایش گذاشت. این خونآشامکش دورگه به یک باره با مشکلات بزرگتری مواجه میشد. یک نژاد تازه که شباهتهایی به هیولای نوسفراتو دارد، خیابانها را اشغال کرده است. این نژاد تازه دهانهای ویرانگری دارد و تشنهی خون انسانها و خونآشامها به یک اندازه است. آنها حتی وقتی ضربهی شمشیر هم میخورند، توانایی گریز دارند. تنها راه شکست آنها یک چیز است: کاراته!
گیرمو دلتورو بلافاصله بعد از فیلم «ستون فقرات شیطان»، این پروژه را به دست گرفته بود. و اجازه داده بود که تخیلات مشمئز کنندهاش پرسه بزنند و «تیغه ۲» را به یک فیلم مملو از نبردهای خشونتبار تبدیل کنند. و اسنایپس که در خیلی از رشتههای هنرهای رزمی کمربند سیاه دارد، صحنه را مال خود کرده است. این فیلم، فیلم ستارهای است در اوج که کلی به کاری که انجام میدهد، افتخار میکند. تکتک حرکات و دیالوگها و اکشنهایی که میبینیم نتیجهی پیوند عالی بین بازیگر پشت صحنه و شخصیت داخل داستان هستند. با یکی از بهترین نمونههای اینچنینی در تاریخ سینما طرف هستیم. سینمای ابرقهرمانی هیچوقت اینقدر خفن نبود!
۸. برادران بلوز (The Blues Brothers)
- کارگردان: جان لندیس
- بازیگران: جان بلوشی، دن آیکروید، جیمز براون، کب کلوین، ری چارلز
- سال: ۱۹۸۰
داستان اصلی «برادران بلوز» برگرفته از مجموعه طنز تلویزیونی «پخش زندهی شنبه شب» بود، داستان دو نفر با بازی دن آیکروید و جان بلوشی است که میخواهند مانع تعطیلی یتیمخانهای شوند که خودشان هم در آن بزرگ شدهاند. تنها راهی که برای پول درآوردن به ذهنشان میرسد، موسیقی است. همیشه هم یک گروه نوازنده پشت سرشان حضور دارد. این دو شخصیت به لطف هنرنمایی خود با موسیقی بلوز، تا سالها جزو محبوبترین کمدینهای آمریکا بودند.
آن شوخیها و طنزهای روی صحنه در برنامهی «پخش زندهی شنبه شب»، به یک سفر ادیسهوار بیشتر از دو ساعته در فیلمی شده است که به سختی میتوان آن را در دستهی مشخصی جای داد: کمدی؟ موزیکال؟ تعقیب و گریز؟ تمام این موارد هم درست هستند و هم خیر. این فیلم دیوانهوار و غیرقابل دستهبندی، اولین تجربهی فیلمنامهنویسی دن آیکروید بود، شاید همین بیتجربگی باعث شده با یک اثر عجیب و نامتعارف طرف باشیم. جان لندیس کارگردان تلاش زیادی کرده که این سربههواییها و ذهن سیال آیکروید را در یک چارچوب مشخص جای دهد.
فیلم پر از نابودی و ویرانی است. در تولید فیلم از ۱۰۴ ماشین برای بدلکاری استفاده شد. یک تعمیرگاه ۲۴ ساعته در خدمت ماشینهایی بود که صرف این فیلم میشد. لندیس و گروه دیوانهاش در جاهایی از فیلم ماشینها را در خیابانهای شلوغ شیکاگو با سرعت ۱۶۰ کیلومتر جلو میبرند. «برادران بلوز» مثل این است که دو ساعت از وقت خود را جشن بسیار خطرناک صرف کنید. کمتر فیلم اکشنی را میتوان پیدا کرد که چنین ادعایی داشته باشد.
۹. هویت بورن (The Bourne Identity)
- کارگردان: داگ لیمان
- بازیگران: مت دیمون، فرانکا پوتنته، کریس کوپر، کلایو اوون، جولیا استایلز
- سال: ۲۰۰۲
داگ لیمان، کارگردان فیلم «هویت بورن»، در مصاحبهای با نشریه ورایتی میگوید: «اکشن معمولا عنصری است که بدون علت شکل میگیرد. ولی در مورد بورن ما میخواستیم او از طریق صحنههای اکشن به شناخت خود برسد.» در «هویت بورن» که اولین فیلم استودیویی لیمان بود، خود لیمان هم از طریق همین صحنههای اکشن به شناخت خود رسید. سبک فیلمسازی او که تنهایی و بدون کمک دیگران بود، باعث شد برنامهریزیها بهم بخورد و تولید فیلم در وضعیت بدی باشد. این سبک فیلمسازی پرجدل بعدا در کارهای دیگر او هم ادامه پیدا کرد و برایش شهرتی فراهم کرد. ولی در این تردیدی وجود ندارد که کارنامهی او، درخشان و غیرقابل انکار است.
برای مت دیمون ۳۲ ساله که در این فیلم حداقل پنج سال جوانتر به نظر میآید، مشتزنی و تعقیب و گریز با ماشین، به یک اندازه پرهیجان هستند. او که به خاطر فراموشی تمام مهاتهای خود را فراموش کرده، کمکم به تمام آنها دوباره دست پیدا میکند، بیشتر از سر اجبار و واکنشهای غریزی. دستهایش را میچرخاند، یک ماشین مینی هاچ را در اوج ترافیک عبور میدهد، یک خودکار بیک را به یک چاقو تبدیل میکند، حین سقوط از چهار طبقه اجساد را به عنوان کیسهی هوا استفاده میکند، و کموبیش، بدون خط و خش ادامه میدهد. این صحنهها پر از کات و برش هستند تا مخاطب هم بتواند آن آدرنالینی را حس کند که در رگهای بورن در جریان است. لیمان بیشتر از اینکه به دنبال نمایش به هدف خوردن مشتها باشد، دوست دارد تلاش این دستها برای رسیدن به هدف را به نمایش بگذارد.
بعضیها معتقدند پل گرینگرس در قسمتهای بعدی «بورن» با اضافه کردن دوربین متحرک، این سبک را ارتقا بخشید. ولی دیانای این کار مال لیمان است. اما والاترین ستایشی که نصیب «هویت بورن» شد، در نتیجهی رقابت بود. جیمز باند بعد از حملات یازده سپتامبر به یک الگو نیاز داشت، به همین دلیل درسهای خوبی از جیسون بورن یاد گرفت. «کازینو رویال» هم میتوانست وارد این فهرست ما شود، ولی باید پذیرفت که اگر «هویت بورن» نبود، اصلا «کازینو رویال» وجود نداشت.
۱۰. شهر خشونت (The City of Violence)
- کارگردان: ریو سونگ-وان
- بازیگران: ریو سونگ-وان، جونگ دو-هونگ، لی بئوم-سو
- سال: ۲۰۰۶
ریو سونگ-وان، کارگردان «شهر خشونت»، هنگام توضیح ایدهی این فیلم برای تهیهکنندگان گفته بود: «فرض کنید شخصیتهای فیلمهای جان وو یا چانگ چه را بگیریم و آنها را در جهان سینمایی رومن پولانسکی قرار دهیم، سپس صحنههای اکشن آثار جکی چان را در این جهان قرار دهیم.» وقتی فیلم را ببینید، متوجه میشوید که توضیحات جناب کارگردان چقدر دقیق است.
چهار نفر که در دوران کودکی رفیق صمیمی بودهاند بعد از مرگ غیرمعمول دوست پنجمشان، دوباره گرد هم جمع میشوند. سه نفر از آنها شغلهای مشخصی دارند (پلیس، معلم ریاضی و نزول خور). چهارمی ولی به دل تاریکی رفته و پدرخواندهی سئول شده است. این فیلم تا بخشهایی از داستان خود، شبیه داستان آدمهایی است که حسرت مسیرهای نرفته را میخورند. سونگ-وان به روزهای خوش گذشته فلشبک میزند. زمانی که هر پنجتایشان در سن نوجوانی وارد نزاع شدند و بعد از شکست، تا گردن در زمین خاک شدند. نزولخور و پلیس تصمیم میگیرند دربارهی پرونده قتل نفر پنجم تحقیق کنند تا شاید اگر شد، بار نوستالژی را از روی دستانشان پاک کنند.
ولی فیلمی مثل «شهر خشونت» صرفا به خاطر پیرنگش وارد این فهرست نشده است. در جایی از فیلم یکی از این شخصیتها در شب قدم میزند و گروهی از رقاصان بریک جلوی راهش سبز میشوند. یکی از آنها در سکوت او را به چالش میکشد. نتیجه، شکلگیری یک نبرد خیابانی تمامعیار میشود. او تا به خودش میآید، خود را در محاصرهی سه گروه گنگستر دیگر میبیند. جنگ پیش رو (واقعا عنوانی بهتر از جنگ نمیشود پیدا کرد)، یک نمایش فک برانداز پر از خون و خشونت است. و این تازه بهترین و بزرگترین جنگی نیست که قرار است در این شهر رخ دهد.
- کارگردان: رنی هارلین
- بازیگران: سیلوستر استالونه، جان لیسگو، مایکل راکر، جنین ترنر، رکس لین
- سال: ۱۹۹۳
رنی هارلین کارگردان فکرش را هم نمیکرد که کوهستانهای راکی آنقدر صعبالعبور باشند، به همین دلیل بخش اعظم تولید را به رشتهکوههای دولومیتی در شمال ایتالیا برد. صرف نظر از اینکه آیا این تصمیم مفیدی بود یا خیر، ولی به خاطر میزان مطلوبیت شخصی و ابعاد عظیمش، از آن تصمیمهای هارلینی بود. او که در «جان سخت ۲» یک آدم معمولی را در خطراتی عجیب و غریب قرار داده بود، این بار به سراغ یک ابرانسان رفت.
موقع فیلمبرداری، سیلوستر استالونه از ارتفاع میترسید. ولی در بخشهای زیادی از فیلم، راکی یا رامبوی ما در ارتفاع ۱۳ هزار پایی قرار دارد، در آن برف هم تنها یک تیشرت پوشیده و میلرزد. فیلمنامهی کار خطا زیاد دارد. در همان اول فیلم نیروی جاذبه عملا زیر سوال میرود. تفاوت بین کارنامهی شوارتزنگر و استالونه در درد است، اولی کموبیش شکستناپذیر به نظر میرسد، ولی دومی همیشه در رنج است. «صخرهنورد» را میتوان بازگشت استالونه به «اولین خون» در نظر گرفت، بعد از اینکه دنبالههای «رامبو» صرفا جنبهی تبلیغاتی پیدا کردند.
در نبرد بین شوارتزنگر و استالونه بر سر جدول فروش سال ۱۹۹۳، استالونه موفقتر ظاهر شد. «مرد خرابکار» خیلی بهتر از «آخرین قهرمان اکشن» عمل کرد. ولی زنگ خطر هردو ستارهی عضلانی به صدا درآمده بود. استالونه دیگر در سینمای بزن بکش موفقیت چندانی به دست نیاورد، تازه سالها بعد و فیلمهای «بیمصرفها» بود که این ستارهی بازنشسته را دوباره به شهرت رساند. هارلین دوست داشت جینا دیویس را اولین قهرمان اکشن زن دههی ۱۹۹۰ کند، واقعا هم او بعد از فیلم «بوسهی طولانی شببخیر» (به کارگردانی رنی هارلین) شایستهی چنین جایگاهی بود، ولی متاسفانه این رویا به سرانجام نرسید. ولی در هر صورت، «صخرهنورد» همچنان به عنوان یکی از بهترین نمونههای این گونهی سینمایی، جایگاه خود را حفظ کرده است.
۱۲. کافی (Coffy)
- کارگردان: جک هیل
- بازیگران: پم گریر، بوکر بردشاو، رابرت دوکوی، ویلیام الیوت
- سال: ۱۹۷۳
در جایی از فیلم پم گریر، پرستار سابق که حالا به یک پارتیزان تبدیل شده، بعد از اینکه یک گلوله در مغز مواد فروش اول خالی میکند، به مواد فروش دوم میگوید: «برایش مرگ راحتی بود، چون انتظار چنین چیزی را نداشت. ولی برای تو راحت نیست. چون میدانی قرار است چه اتفاقی بیافتد.» این خلاصهای از جذابیت گریر در این فیلم است: نادیده گرفتن او غیرممکن است، دستکم گرفتنش هم برابر است با نابودی.
گریر در این نمایش تکنفره، کل بار سینمای قهرمانان اکشن زن را به دوش میکشد. او هم طعمه است هم دام. با آن ظاهر آمازونیاش طعمهاش را جذب خود میکند و با دیالوگهای فوقالعادهاش او را نابود میکند: «قرار است با بزرگترین لبخندی که پطرس تا بهحال به خود دیده از دروازههای آسمان عبور کنی.» و مهم نیست چهچیزی در دست دارد: شاتگان، سرنگ، یا تیغهای که میان موهایش پنهان کرده است، او کار خودش را میکند. جک هیل کارگردان نهایت استفاده را از قهرمان سیاهپوست خود برده است. «کافی» فراتر از فیلمی با قهرمان رنگینپوست و خشونت است. او شبیه یک سازوکار خودکار اعدام خیابانی است. بعد از گذشت چند دهه از اکران «کافی»، این فیلم هنوز قدرت خود را حفظ کرده است.
خود گریر همراه با هیل روی فیلمنامه کار کرد. نام قهرمان داستان را از مادربزرگ خودش الهام گرفت. جیدی دیوید، بدلکار او، اولین اولین بدلکار زن تاریخ سینما بود. با وجود تابوهای آن زمان، پم گریر یک نمونهی اولیه خوب از یک قهرمان زن اکشن شد. سیاه یا هر رنگ دیگری، او خودش میدانست دارد چهکار میکند. او در مصاحبهای با نیویورک تایمز میگوید: «داشتم بازاری برای فیلمهایی درست میکردم که درباره مبارزهی زنان با تکیه بر جنسیتشان بود.» و این بازار ابتدا با «کافی» شروع شد.
- کارگردان: مارک ال. لستر
- بازیگران: آرنولد شوارتزنگر، را داون چونگ، دن هدایا، آلیسا میلانو
- سال: ۱۹۸۵
آرنولد در فیلم «گرسنه بمان» کشف شد، در فیلم «تپش آهن» یک ستارهی نوظهور شد. در دو فیلم «کونان» و «نابودگر»، به یک جذابیت تغییرناپذیر تبدیل شد. اما او در «کماندو» همان چیزی بود که روی پوستر فیلم نقش بسته بود: « شوارتزنگر».
اگر هنوز در اینکه آرنولد قرار است ستارهی اکشن مطرح دههی ۱۹۸۰ باشد تردیدی وجود داشت، همان صحنهی افتتاحیه این تردید را از بین میبرد. این غول اتریشی با ارهبرقی در یک دستش و درخت بلوطی در دست دیگرش، وارد صحنه میشد. تمام آنچه که در ادامهی فیلم میبینیم، نتیجهی رقابتی بود که در دنیای سینما جریان داشت و مارک ال. لستر کارگردان در همین یک جمله خیلی خوب آن را توضیح میدهد: «باید ثابت میکردیم غولی بزرگتر از رامبو داریم.»
جان ماتریکس (نقش اصلی فیلم) تا وقتی تحریک نشده است، مثل یک عروسک خرسی آرام است. حیوانات هم عاشق او هستند. ولی وقتی دخترش را میدزدند، او به یک دستگاه ویرانگر تبدیل میشود. او دیگر تا زمانی که به هدف خود نرسد، دست از حرکت برنمیداد. ماتریکس از هواپیمای در حال پرواز میپرد و باجهی تلفن را بلند میکند. او چند ثانیه بعد از اینکه با نهایت سرعت به یک تیر چراغ برق میکوبد، از همراهش میپرسد که آیا حالش خوب است؟ سپس به سراغ شرور داستان میرود و او را از صخرهای آویزان میکند. بخش پایانی فیلم یک دهنکجی تمامعیار به «اولین خون: بخش ۲» است. ماتریکس یک نفره یک جنگ عظیم را شروع میکند، چرا که دن هدایا، دیکتاتوری اهل آمریکای جنوبی، آدم اشتباهی را برای باجخواهی انتخاب کرده است. «کماندو» نمونهای ایدهآل از اکشن دههی هشتادی و ظهور آرنولد شوارتزنگر به عنوان ستارهی این دوران است.
- کارگردان: جان میلیوس
- بازیگران: آرنولد شوارتزنگر، جیمز ارل جونز، ساندال برگمن، بن دیویدسون
- سال: ۱۹۸۲
بعضی از بازیگرها برای نقشهایی مناسب هستند که اصلا انگار برای آنها ساخته شده است. ولی آرنولد برای بازی در نقش کونان بیش از حد درشت اندام بود. جان میلیوس کارگردان دنبال بازیگر بدنساز نبود، یک بربر میخواست. ولی مجبور شد سلیقهی خود را کنار بگذارد و به آرنولدی فرصت بازی بدهد که آن زمان از ستارههای آیندهدار سینما بود.
شوارتزنگر آن وحشی خوشبیانی نیست که رابرت هاوارد، خالق کونان، در صفحههای بیشماری که نوشت به آن پرداخت. بیشتر شبیه آن نرهغول درشتهیکلی است که فرانک فرازتا طراح در طرحهای خود از کونان، به تصویر کشیده بود. حتی وقتی که آرنولد دارد از خدایش میخواهد که توانایی انتقام خونین را به او بدهد، باز هم نمیتواند کونان باشد. خودش در دیالوگی میگوید: «زبانی برای بیان آن ندارم.» لهجهی اتریشی شوارتزنگر باعث شده است همین چند دیالوگی که بر زبان میآورد خشمناک و بیگانه باشد، چنانکه گویی تا بهحال صحبت نکرده است و از جهانی میآید که در آن نیازی به حرف زدن نیست. او در زمینهای لم یزرع اسرارآمیز میگردد و به دنبال عشقبازی، گنج و انتقام است، اینها زبان او برای صحبت هستند.
با اینحال، وقتی شوارتزنگر شمشیر پرابهت خود را تکان میدهد، قدرت جسمی باورنکردنی او ناپدید میشود. او تا یک لحظه قبل از این که شمشیر خود را به خون آلوده کند، تنها دو چشم مملو از خشم است، همچون کودکی است که از خشم لانهی مورچههای پیش رویش را له میکند. هیچ رنج جنگی نمیتواند ملایمت صورت او را پنهان کند. بربر این فیلم فرآیند رشدی است که متوقف شده است، معصومی است که شکنجه شده و به ازای آن، به یک دستگاه کشتار تبدیل شده است. و میلیوس تنها انسان روی زمین است که میتواند بین این همه عنصر متضاد، تعادلی برقرار کند. شاید آرنولد شوارتزنگر، دستکم با معیارهای ادبی، کونان نشده باشد، ولی او به یک دستاورد بزرگتر رسیده است: او کونان را آرنولد شوارتزنگر کرده است.
- کارگردان: مارک نولدین، برایان تیلور
- بازیگران: جیسون استاتهام، ایمی اسمارت، کلیفتن کلینز جونیور، افزن رامیرز
- سال: ۲۰۰۹
«کرنک» که اولین تجربهی کارگردانی مارک نولدین و برایان تیلور است، در صحنهی پایانیاش جیسون استاتهام را از ارتفاع ۶۵۰۰ پایی پایین میاندازد و روی یک ماشین جگوار اکسجی۶ میاندازد. با وجود چنین جنونی، شرکت لاینزگیت از آنها خواست قسمت دوم را هم بسازند. آنها که بعد از این پیشنهاد جسورتر شده بودند، فیلمنامهی قسمت دوم را هم نوشتند. آنها حتی الان هم معتقدند شرکت سازنده بدون خواندن فیلمنامه به آنها چراغ سبز داده است، چرا که این فیلمنامه حتما باید رد میشد!
حتی اگر یک صحنه از «کرنک: ولتاژ بالا» ببینید، با آنها همنظر میشوید. آنطور که خود نولدین و تیلور میگویند، این فیلم یک «شیطان مرده ۲» در مقایسه با «شیطان مرده ۱» است. این فیلم هم بازسای است، هم تغییر مسیر، و هم به چالش کشیدن فرم. استاتهام برای اینکه قلب خود را همچنان زنده نگه دارد، به جای آدرنالین به شوک الکتریکی نیاز دارد. دیگر نوشیدنیهای انرژیزا هم فایده ندارند. این بار او به برق یک پست الکتریکی نیاز دارد، این نیازها بیشتر مناسب یک گودزیلا هستند تا انسان، همین باعث میشود او دشنان خود را به راحتی آب خوردن از سر راه بردارد. همهی چیزهای قدیمی نو شدهاند، البته به شکلی زنندهتر. استاتهام که از نوادگان تدهین شدهی قهرمانان اکشن دههی هشتاد است، در این فیلم شایستگیهای خود را بیشتر از همیشه رخ میکشد. کمتر بازیگری میتواند به این خوبی، هم خود را عصبانی و خشمگین نشان دهد و هم یک احمق و دیوانه باشد.
«کرنک: ولتاژ بالا» حالا خودش به یک معیار تبدیل شده است. فرآیند تولید باورنکردنی دو کارگردان مجنون، سینما را به مرزهای والایی برده و امکان پایین آمدن از آن وجود ندارد. شایعاتی هست که شاید قسمت سومی هم برای «کرنک» در کار باشد، ولی شاید جهان هنوز آمادهی چنین چیزی نباشد. البته جهان برای «ولتاژ بالا» هم هنوز آماده نیست.
- کارگردان: آنگ لی
- بازیگران: چو یون فات، میشل یئو، جانگ زئی، چانگ چن
- سال: ۲۰۰۰
آنگ لی کارگردان در مصاحبهای میگوید: «بعد از اینکه برای چند ماه وارد فرآیند ساخت یک شدم، متوجه شدم که فیلمهای رزمی در اصل موزیکال هستند. یک نوع معصومیت در خود دارند. در این فیلمها برای مدتی منطق را کنار میگذارید و به سرزمین خیالی دوران کودکی میروید.» او از زمانی که «اندکی ذن» از کینگ هو و دوئلهای دونفره و مرگهای آکروباتیک میان درختان بامبو را دیده بود، در آرزوی ساخت یک فیلم رزمی شرقی بود. و وقتی بالاخره این فرصت نصیبش شد، دوست داشت قهرمانانش بر بالای همان درختان بامبو مبارزه کنند.
استاد چو یون فات و شاگردش چانگ زئی، طوری روی شاخههای درختان حرکت میکنند انگار در فضا شناور هستند. حملات و جاخالیهای آنها شبیه عنصری طبیعی از جنگل، باد و جهان اطرافشان است. یکی از سکانسهای دو دقیقه و سی ثانیهای فیلم که معروفترین سکانس آن هم هست، فیلمبرداریاش دو هفته زمان برد. بقیهی فیلم هم چندان بیزحمت نبود. آنگ لی در مصاحبهای میگوید که در طول ساخت فیلم شاید تنها یک نصف روز به مرخصی رفت.
تعهد و پافشاری لی جواب داد و باعث خلق یکی از زیباترین فیلمهای اکشن تاریخ شد. در مقایسه با فیلمهای مشابهی چون «خانه خنجرهای پران»، «ببر خیزان، اژدهای پنهان» تمرکز بیشتری روی خلق یک درام نزدیک به شخصیتها دارد. لی خودش این تعادل را اینگونه توصیف میکند: «عقل و احساس، همراه با بزن بزن». ولی هنرهای رزمی ترکیبی دو ستارهی مطرح، چو یون فات و میشل یئو، باعث شده است که مبارزات زیباتر از همیشه باشند. فیلم برندهی جایزهی اسکار بهترین فیلم خارجی زبان شد، و بعدا به یکی از بهترین سفیران سینمای رزمی شرق آسیا برای مخاطبان آمریکایی تبدیل شد.
- کارگردان: رابرت رودریگز
- بازیگران: آنتونیو باندراس، سلما هایک، ژواکیم دی آلمیدا، استیو بوشمی، چیچ مارین
- سال: ۱۹۹۵
یک ماریاچی وارد یک میخانه میشود. میخانهچی به او میگوید که دستهایش را بالا ببرد. چرا که شایعه شده یک انتقامجو آمده است که با یک کیف گیتار پر از اسلحه، به دنبال خونریزی است. ماریاچی ابتدا کمی نقش بازی میکند، سپس کیفش باز میشود. کلی چند تپانچه بیرون میکشد و میخانه را بهم میریزد. در یک سکانس واحد، رابرت رودریگز در دومین تجربهی فیلمسازی خود، کل مسیر کاریاش را مشخص میکند. آنتونیو باندراس هم در اولین تجربهی اکشن خود، به شهرتی فزاینده میرسد.
بیشتر بخوانید: رویال کنین لایت ویت سگ
«دسپرادو» تجربهی فیلمساز جوانی بود که اگر به موفقیت نمیرسید، ممکن بود همهچیزش را از دست بدهد. «ال ماریاچی»، اولین فیلم او، ۷ هزار دلار هزینه داشت. «دسپرادو» که دنبالهی آن فیلم بود، ۷ میلیون هزینه داشت. رودریگز بخش عمدهای از این پول را خرج خلق سبک تیراندازی خاص هنگ کنگی-تگزاسی-مکزیکی خود کرد. باندراس تپانچهها را مثل شلاق میچرخاند و روی پشت بام به عقب معلق میزند تا دشمنان پشت سر را هم از بین ببرد. در کیف گیتار او هر نوع سلاحی پیدا میشود. دنی ترخو آنقدر جسور هست که با چاقو وارد نبرد تیراندازی میشود. یک پنکهی سقفی پایین میافتد و دماغ یک جسد را جدا میکند. خاک و خون و شیشه بارها همهجا پخش و پلا میشوند.
منبع الهام سهگانهی «ماریاچی» رودریگز، سهگانهی «دلار» سرجیو لئونه بوده است. به همین ترتیب، مرد بینام فیلمهای لئونه هم به مرد سیاهپوش «ماریاچی» تبدیل شده است. باندراس بیشتر از ایستوود حرف میزند، ولی وقتی درخواست شما برای حل مشکل بدون خشونت نادیده گرفته میشود، بهتر است اجازه بدهید تفنگها صحبت کنند. او وقتی در نهایت به سلما هایک میپیوندد، با هم به یکی از جذابترین زوجهای تاریخ سینما تبدیل میشوند.
- کارگردان: ایشیرو هوندا
- بازیگران: آکیرا کوبو، جون تازاکی، یوشیو سوچیا
- سال: ۱۹۶۸
در میان فیلمهای گودزیلایی، «تمام هیولاها را از بین ببرید» یک اثر نامتعارف به نظر میرسد، و این نامتعارف بودن یک دلیل خوب دارد: قرار بود این فیلم پایان گودزیلا باشد. بعد از این فروش بلیطها کاهش پیدا کرد، شرکت توهو چهار خالق اصلی گودزیلا (ایشیرو هوندا کارگردان، تومویوکی تاناکا تهیهکننده، ایجی سوبورایا جلوههای ویژه و آکیرا ایفوکوبه آهنگساز) را دوباره گرد هم جمع کرد و این هیولا را با تمام جلال و شکوهش به سینماها فرستاد.
درست زمانی که تمام هیولاهای جهان (که همه هم مال توهو بودند) به شکل مطمئنی نگهداری شدهاند، موجودات بیگانه این هیولاها را هیپنوتیز میکنند و خوی وحشیگری به آنها میدهند. دیگر هیچ شهری از دست آنها در امان نیست، مگر توکیو. سوال این است که این موجودات فرازمینی واقعا به دنبال چهچیزی هستند؟ اگرچه کمیتهی علمی سازمان ملل تحقیقات خود را در این زمینه آغاز کرده است و کلی نبردهای فضایی با اسلحههای لیزری میبینیم، ولی این هیولاها هستند که ستارههای اصلی این فیلم شدهاند.
این هیولاها بعد از این که شهرها را از بین میبرند، وارد یک نبرد مرگبار با پادشاه گیدورا میشوند. کوهها جابهجا میشوند. غرشها به آسمانها میروند. دستها و دمها و سرها خم میشوند. البته جلوههای ویژهی نه چندان جالب آن زمان باعث شده است که این همه خشونت شبیه بازی یک بچه با اسباببازیهایش باشد. انگار که این بچه به یکباره تصمیم گرفته اسباببازیهای مورد علاقهی خودش را درب و داغون کند.
۱۹. موج ۲ (Dhoom 2)
- کارگردان: سانجی گادوی
- بازیگران: هریتک روشن، آیشواریا رای، آبیشک باچان، بیپاشا باسو
- سال: ۲۰۰۶
هریتک روشن که یک دزد بسیار ماهر است، همان ابتدای فیلم با سقوط آزاد وارد میشود و سر از یک بیابان درمیآورد. تنها نشانهی تمدن که پیش رویش میبینند یک قطار است که تنها چهار واگن دارد. ملکهی انگلیس همراه با نوهها و تاجش سوار این قطار است. هریتک چطور میخواهد سوار این قطار شود؟ چطور میخواهد کاری کند که دیده نشود؟ تا ما سوال سوم را نپرسیدهام، تاج ناپدید شده و روشن بدون هیچ دردسری خارج میشود. البته اینگونه نیست که برای این جنایتکار چیرهدست، همهچیز به این راحتی تمام میشود. او در ادامه کلی نبرد و تیراندازی را از سر میگذارند.
اولین قسمت «موج» پاسخ بالیوود به فیلمهای «سریع و خشن» بود، یک داستان سرقت پرزرق و برق. در قسمت دوم، سانجی گادوی کارگردان حتی رقبای آمریکاییاش را هم پشت سر میگذارد. همهچیز در این فیلم خفن است، منطق و قوانین فیزیک جایی در آن ندارند. این فیلم اصلا دربارهی زیباترین آدمهای جهان است که در زیباترین جاهای جهان، از هند گرفته تا ریو، به همدیگر دستبرد میزنند. هریتک روشن چطور میتواند یک الماس را از یک نمایشگاه محافظت شده بدزدد؟ ژست مجسمههای یونان را میگیرد و با یک ربات الماس دزد که همرنگ نوارهای مشکی روی زمین است، این کار را میکند. او وقتی میخواهد از طریق فاضلاب فرار کند، عین یک انسان عادی با زحمت از سوراخ بیرون نمیآید. مثل جت بیرون میجهد. در این فیلم، هر چیز عجیب و غریبی که الان دیگر عادت کردهایم در فیلمهای «سریع و خشن» ببینیم، پیدا میشود. چیزهایی که هم دیوانهوارتر هستند و هم سالها زودتر ساخته شدهاند. کلی صحنهی رقص عالی هم به عنوان جایزه در فیلم گنجاندهاند. «موج ۲»، یک اکشن مدرن بالیوودی در بهترین حالت خودش است.
- کارگردان: جان مکتیرنان
- بازیگران: بروس ویلیس، آلن ریکمن، بانی بدیلیا، ریجینالد ولجانسون، الکساندر گودونوف
- سال: ۱۹۸۸
جان مککلین پابرهنه است. و این یک عنصر غیرمعمول برای یک فیلم اکشن غیرمعمول است. در انتهای دههای که مملو از فیلمهایی دربارهی ابرقهرمانان بدون شنل بود، اینجا با یک شخصیت معمولی طرف هستیم، شخصی که در نهایت شاید تنها کمی ورزشکار باشد. او نه تنها تک و تنها ، بدون سلاح، و البته باهوشتر است، بلکه برای به سرانجام رساندن این ماموریت هم باید کلی سختی به جان بخرد.
بروس ویلیس در مصاحبهای در آن زمان دربارهی فیلم گفته بود: «از نظر من جان مککلین در نقطهی مقابل یک ابرقهرمان قرار دارد. او میترسد، اشتباه میکند، درد میکشد.» مککلین وقتی مشغول انجام هیچیک از این سه کار مطرح شده نیست، به تفکر و برنامهریزی میپردازد و خردههای شیشه را از پایش درمیآورد. «جانسخت» برای زمان خودش هوای کاملا تازهای بود. جان مکتیرنان بعد از فیلم «غارتگر» به سراغ این پروژه رفته بود. آن فیلم هم مثل «جان سخت»، یک برداشت تازه از نمونههای مشابه همعصرش بود. او به خاطر این که شرورهای اصلی «جان سخت» تروریست بودند، علاقهای به این پروژه نداشت. ولی به محض اینکه تغییر صورت گرفت و شرورها، دزدهایی در نقش تروریست شدند، مکتیرنان کار را در دست گرفت.
سخت میشود بدون در نظر گرفتن جایگاه افسانهای «جان سخت» در قالب یک فیلم اکشن، درباهاش صحبت کرد. ولی با هر بار تماشا میتوان به نکتهای تازه از هنر به کار رفته در این فیلم پی برد. از هنر فیلمبرداری یان ده بونت، از از طراحی صحنهی عالی جکسون دهگاویا، از دیالوگهای جب استوارت و استیون ای. دسوزا فیلمنامهنویس. این فیلم نتیجهی کار تیم پرستارهای است که وقتی فرصت کار فراهم شد، اوج هنر خود را به نمایش گذاشتند. «جان سخت» یک فیلم خوب بود، هست، و همیشه خواهد بود.
۲۱. دوازده مرد خبیث (Dirty Dozens)
- کارگردان: رابرت الدریچ
- بازیگران: لی ماروین، ارنست بورگناین، چارلز برانسون، جیم براون، جان کاساوتیس
- سال: ۱۹۶۷
در ابتدای فیلم «دوازده مرد خبیث»، اکشن عنصری دست نیافتنی به نظر میرسد. صرفا نقشهای را میبینیم که طراحی شده و در چند پوشه در ادارههای پر زرق و برق دست به دست میشود. به نظر میرسد فقط لی ماروین از خطرات واقعی بازی که شروع کردهاند آگاه است. او قرار است همراه با دوازده سرباز محکوم به اعدام، قصری در فرانسهی اشغال شده توسط آلمان را منفجر کند. خودش میگوید: «هیچوقت این شاخ و برگها برایم مهم نبوده، فقط نتیجه ملاک است.» ولی او دقیقا همان آدم بیوجدانی است که برای آموزش دادن به به دردنخورترین آدمهای روی زمین، یا دستکم به درد نخورترین آدمهای ارتش آمریکا، لازم است.
این ماموریت که قرار است در قلب فرانسهی اشغالی انجام شود، تازه در دقیقهی۴۰ این فیلم دو ساعت و نیمه شروع میشود. تا آن موقع، بیشتر با یک اردوی تابستانی بامزه با گروهی از سرسختترین آدمهای دنیا طرف هستیم. تمامشان هم حکم اعدام دارند. جان کاساوتیس، کلینت واکر، تلی ساوالاس، چارلز برانسون، جیم براون، آنقدر شخصیت جذاب در این فیلم است که این دو مورد آخر در ردههای پایینتر قرار میگیرند. تازه به ارنست بورگناین، جرج کندی و رابرت وبر اشاره نکردهایم. ولی این سه مورد آخر مقام رسمی هستند. «دوازه مرد خبیث» داستان انجام یک کار خوب با بدترین آدمهای جهان است. این تیم آنقدر جذاب است که گاهی وقتها فراموش میکنیم آنها وارد چه ماموریت مرگباری شدهاند.
وقتی نارنجکها در هوا پخش میشوند، این «دوازده مرد خبیث» حسابی اتلاف وقت اولشان را جبران میکنند. دیگر شفقتی در کار نیست. ولی آلدریچ شجاعت را هم کنار میگذارد. این آدمهای فرومایه مجبورند کاری که لازم است را انجام دهند، شجاعت جایی ندارد. در «دوازده مرد خبیث»، جنگ یک جهنم حقیقی است. و این افراد که تا الان هم در جهنم میزیستهاند، از این نظر دست بالا را دارند.
۲۲. بلوک ۱۳ (District ۱۳)
- کارگردان: پیر مورل
- بازیگران: دیوید بل، سیریل رافائلی، دنی وریسیمو، تونی داماریو
- سال: ۲۰۰۴
«بلوک ۱۳» بسیار تحت تاثیر فیلم «فرار از نیویورک» است. در آیندهای نزدیک در سال ۲۰۱۰، دولت فرانسه بلوک پر از جرم و جنایت ۱۳ را به حال خود رها کرده و ورود و خروج به آن را ممنوع کرده است. وقتی حتی نیروهای پلیس هم جرئت ورود به این بلوک را ندارند، چه کسی باید رد بمب نوترونی را بگیرد که یکی از گروههای خطرناک این بلوک دزدیده است؟ پیر مورل کارگردان به جای اسنیک پلیسکن (قهرمان اصلی فیلم «فرار از نیویورک»)، ابداع کنندهی وزش پارکور، دیوید بل را به این ماموریت میفرستد.
دیوید بل حرکاتش مثل توپ پینگ پونگ است. به او راحتی آب خوردن در میان بدفرمترین بخشهای بلوکهای ساختمانی عبور میکند. آیا مجرمان احاطهاش کردهاند؟ با چند حرکت روی دیوار بالای سرشان میپرد. به یک بالکن بنبست در طبقهی ششم میرسد؟ پیچ و تابی به بدنش میدهد، نرده را میگیرد و خودش را به بالکن طبقهی پنجم میاندازد. به انتهای پشت بام رسیده است؟ خودش را به سمت پشت بام بعدی پرتاب میکند و با یک غلت، کارش را راه میاندازد. از زمان ساخت این فیلم تا به حال، پارکور پیشرفت زیادی کرده و حتی بعضیها دست به شوخی با آن زدهاند (کافی است یک ویدئو یوتیوب ببینید، دقت کنید ببینید چند بار بیدلیل معلق میزنند). ولی پارکور «بلوک ۱۳»، این رشته را در اصیلترین حالت خود نشان میدهد. بل باید خودش را از نقطهی الف به نقطهی ب برساند، این وسط هم کلی دشمن سر راهش است. او در طول این مسیر، فلسفهی آب بروس لی را به کار میگیرد، از میان شکافها عبور میکند و خود را بخشی از محیط میکند.
کار بل تاثیر زیادی روی این ژانر گذاشت، حتی قبل از اینکه اصلا این ژانر باب شود. گویا سم ریمی یک مدت او را برای بازی در نقش مرد عنکبوتی مد نظر داشت. چنین انتخابی خیلی دور از ذهن نیست.
- کارگردان: لائو کار-لیانگ
- بازیگران: جکی چان، تی لونگ، آنیتا موی، کن لو
- سال: ۱۹۹۴
در «استاد مست ۲»، مبارزه یک روش برقراری ارتباط است. وقتی جکی چان، رزمیکار مست، قیمت یک ماهی تازه را میپرسد، فلیکس وانگ ماهیفروش او را دعوت به یک مبارزه برای چانهزنی میکند. چان او را شکست میدهد، ولی به منظور احترام به رقیبش میگوید که نبرد مساوی شده است. حتی در نبردهایی که فضای دوستانهی کمتری دارند، مثل زمانی که چان با یک شمشیر زیر فضای تنگ یک قطار ثابت به نبرد با نیزهی لائو کار لیانگ (کارگردان فیلم هم هست) میرود، باز هم نهایت خطر، شکست است و نه مرگ. هردو به خوبی تواناییهای خود را ثابت میکنند، لائو هم چان را استخدام میکند. این فضای مملو از احترام باعث شده است که کل فیلم یک صحنهی هنرنمایی برای جکی چان در برابر جهان باشد.
چان با یک ساقهی بامبو که هماندازهی خودش است، دستهای از مزدوران را از پیش رو میبردارد. حتی وقتی این ساقه خراب میشود، او باز با آن مبارزهی خود را ادامه میدهد. در یک نبرد خیابانی، وقتی که به نظر میرسد شکست حتمی است، او دو بطری نوشیدنی را محکم بهم میکوبد و ورق را برمیگرداند. کمی نوشیدنی خوب، که اسمش هم مطرح نمیشود، باعث میشود او نیروی جدیدی پیدا کرده و تمام قوانین طبیعت را زیر سوال ببرد. سبک مبارزهای مست جکی چان اگرچه خیلی قدیمی است، ولی کاملا به او میآید. در هر ضربه و جاخالی و لبخند او میتوان رگهای از استعداد طنزش مشاهده کرد.
نکتهای که در مورد «استاد مست ۲» میتوان گفت این است که این یک فیلم جکی چانی، از تمام جهات است. دوسوم ابتدایی فیلم جذابیت بچگانهی او را نمایش میدهند، او هنوز یک نوجوان چهل ساله است. یک سوم پایانی فیلم (چان لائو را اخراج کرده و از اینجا به بعد را خودش کارگردانی میکند)، یک نمونهی درخشان از توانایی فیزیکی چان به عنوان یک انسان است. او طوری الکل را بالا میکشد انگار که شخصیت یک بازی ویدئویی است. در نهایت، چان برای سرگرمی ما با جانش بازی میکند. نمونهها زیاد هستند، ولی بهترینشان همین «استاد مست ۲» است.
- کارگردان: سامو هونگ
- بازیگران: سامو هونگ، یوئن بیائو، جویس گودنزی، یوئن وا
- سال: ۱۹۸۷
رامبو را در جنگلهای ویتنام بیاندازید، قطعا مهارتهای فوقالعادهی زیادی از او در نبرد با دشمنان میبینید. شاخههای درختان را نوک تیز میکند، گودالهای مرگ درست میکند، با گل خودش را استتار میکند و در لحظهی مناسب با خنجر به سراغ دشمنان میرود. ولی اگر به جای رامبو، سامو هونگ، استاد هنرهای رزمی را در این جنگل بیاندازید، او تنهی درختان نخل را مثل گلوله پرتاب میکند و با چاقوهایش از درختان بالا میرود.
«کاندروهای شرقی» پاسخ سینمای هنگ کنگ به «رامبو: نخستین خون؛ بخش ۲»، البته به روش «دوازده مرد خبیث» بود. وقتی مشخص میشود که شاید ویتکنگیها محل یک توپخانه آمریکایی پنهان را پیدا کرده باشند، ستوان لام چینگ-ینگ ماموریت پیدا میکند که تیمی از سربازان نه چندان کلیدی را جمع کرده و این توپخانه را از بین ببرد. این ۱۲ زندانی سابق که حالا همراه ستوان شدهاند، اگر زنده بمانند، آزاد شده و شهروند ایالات متحده میشوند. همچون دیگر فیلمهایی که داستان چند نفر در یک ماموریت خطرناک هستند، تنها تعدادی از این گروه جان سالم به در میبرند.
هونگ که برای بازی در این فیلم حدود سیزده کیلو وزن کم کرد، فداکاریهای زیادی از خود نشان میدهد و آن سیمای جذاب و دستنخوردهی پیشین خود را کنار میگذارد. این شاید برای بعضی هواداران ناامید کننده باشد، ولی همین باعث شده است «کاندروهای شرقی» یک ویژگی غیرمعمول داشته باشد. هونگ اگر روی صحنه حرکتی هم میکند، برای انداختن یک نارنجک در دهان دشمن است. پشت سرش هم گروهی زبده از آدمکشها و استادهای هنرهای رزمی قرار دارند: یوئن بیائو از فیلم «سه اژدها»، یوئن وو-پینگ طراح حرکات رزمی «ماتریکس»، کوری یوئن کارگردان، یوئن وا بدلکار. بیلی چاو قهرمان کیکبوکسینگ. «کاندورهای شرقی» بهترین فیلم رامبویی است که تا بهحال ساخته نشده است.
- کارگردان: ژوزه پادیلا
- بازیگران: واگنر مورا، فرناندا ماچادو، ماریا ریبرو، آندره رامیرو
- سال: ۲۰۰۷
دو مامور پلیس تازهکار که مسئول دید زدن یک مهمانی هستند، تعدادی از پلیسهای ردهبالای فاسد را آنجا میبینند. آنها متوجه میشوند که این همکاران که قرار است به اصطلاح خادم مردم باشند خودشان با تبهکاران رفیق هستند. بعد از چند لحظه بررسی و شناسایی، یکی از این دو مامور ماشه را میکشد و شروع میکند به تیراندازی. ولی این تیراندازی فایدهای ندارد. کاپیتان واگنر مورا از نیروی ویژهی پلیس برزیل، در این باره میگوید: «در ریو، هر پلیس یک انتخاب پیش روی خود دارد. یا کثیف شود، یا دهانش را ببندد. در غیر این صورت مجبور است وارد جنگ شود.»
دو پلیس تازهکار، مسیر سختتر را انتخاب میکنند. بدون اینکه بدانند در این زاغهها، هر دو انتخاب به یک پایان ختم میشوند. اگر فاسد هستی، فاسد میمانی. ولی اگر آدم صادقی هستی، وارد یک بیرحمی بیپرده و سرراست خواهی شد. ژوزه پادیلا کارگردان خشونت گروه یگان ویژه را به همان صورتی که باید باشد، نشان میدهد. زمان اکران فیلم بعضی از منتقدان میگفتند این فیلم مروج تفکرات فاشیستی است، ولی شاید این روش تنها راهحل موجود باشد. با چرخهای شرارتآمیزی طرف هستیم که امنیت را به توهم و اسلحه را به اسلحهی بزرگتر منتهی میکند. تنها افرادی که بیشترین رنج را کشیدهاند می توانند تمرینات یگان ویژه را از سر بگذرانند.
ولی برای پادیلا، حتی همین هم یک نکتهی مثبت است. روش کارگردانی او طوری است که انگار یک دستش را روی سر مخاطب گذاشته و او را از یک کشتار به کشتار بعدی هدایت میکند. کوچههای ناآشنا و غرق در نورهای نارنجی و سبز، شبیه هزارتویی کابوسآور از خشونت هستند. کمتر فیلم اکشنی را میتوان پیدا کرد که چنین نمایش پردردی را ارائه بدهند، صرف نظر از اینکه مخاطب میتواند نگاه کند یا خیر، صرف نظر از اینکه پوکههای گلوله به زمین میرسند یا خیر، هدف نهایی مورا برای پیدا کردن یک جایگزین مناسب برای این همه خشونت و فساد، به اندازهی این یورشهای روزانه به زاغهها تهوعآور است.
- کارگردان: رابرت کلوز
- بازیگران: بروس لی، جان ساکسون، رابرت وال، جیم کلی
- سال: ۱۹۷۳
یک حریف مغرور و احمق از بروس لی میخواهد که سبک مبارزهایش را توضیح بدهد. لی میگوید: «میتوانی آن را هنر مبارزه، بدون مبارزه بنامی.» همچون دیگر دیالوگهای لی، این یکی هم ترکیبی از آرامش فوقالعاده و شور آتشین است. لی به همین حریف پیشنهاد میدهد که برای یک مسابقه، به جزیرهای در آن نزدیکی بروند. این چالش پذیرفته میشود، آنها وارد قایق میشوند. مبارزهی بدون مبارزه.
شکوه جاودان بروس لی در این است که حتی وقتی مبارزه میکند، حرکاتش شبیه مبارزه به نظر نمیرسد. حالت ثابت بدن او این است که از روی یک پنجهی پا روی یک پنجهی دیگر میپرد. کم پیش میآید اول خودش حمله کند، شاید به خاطر اینکه واکنشهایش از کنشهای حریفش سریعتر است. بعد از گذشت نیم قرن و ظهور کلی شاگرد و پیرو، هنوز روی صحنه هیچکس مثل بروس لی حرکت نمیکند. و البته، هیچکس هم مثل او نقشآفرینی نمیکند.
«اژدها وارد میشود» اولین نقشآفرینی بینالمللی لی بود. او شش روز پیش از اکران فیلم درگذشت. همین اتفاق غمانگیز باعث شده است که فیلم یک اثر غیرمعمولی باشد. عجیب نیست که رابرت کلوز کارگردان و شرکت سازنده، فیلم را مثل یک داستان مصور ساختهاند. این فیلم یک مدرک زنده از تلاش برای یک رکورد جهانی بود. بزرگترین ستارهی اکشن و هنرهای رزمی در آن زمان حضور داشت، همراه با کلی از شاگردان و دوستدارانش. جکی چان و سامو هونگ تنها به افتخار گرفتن دستهای لی، نقشی در فیلم دارند. فراتر از مهارتهای جسمی، لی برای فلسفهی خودش مبارزه میکرد. «اژدها وارد میشود» ترکیبی از او به عنوان یک انسان، افسانه و اسطوره است. او وقتی طوری به یکی از آدمکهای شی کین ضربه می زند که انگار قرار است از فیلم بیرون بزند، قدرت خود را به رخ میکشد. همین نشان میدهد که «اژدها وارد میشود» تلاشی برای عالی شدن نیست، خود لی همان زمان هم بهترین بود.
- کارگردان: جان کارپنتر
- بازیگران: کرت راسل، لی وان کلیف، ایزاک هیز، آدرین باربو
- سال: ۱۹۸۱
در جایی از فیلم، لی وان کلیف، به سبک خودش میگوید: «حدود یک ساعت پیش، یک جت کوچک وسط نیویورک سقوط کرد. رئیس جمهور داخلش بود.»
کرت راسل میپرسد: «رئیس جمهور کجا؟» و با همین یک جمله تمام کارنامهی کاریاش در دیزنی را از ذهن مخاطب پاک میکند. شخصیت اسنیک پلیسکن در جای مناسب خودش قرار دارد، اگر قرار بود خفنترین آدم روی زمین را طراحی کنید، چه ویژگیهایی را مد نظر قرار میدادید. چشمبند، ریش، و لباسهایی چرمی. راسل آنقدر ظاهر خطرناکی داشت که وقتی با آن گریم در اطراف محل فیلمبرداری قدم میزد، بعضی از اراذل خیابانی واقعا میترسیدند.
آن یک دیالوگ (در واقع هردیالوگی که او در این فیلم میگوید را میتوان انتخاب کرد)، باعث تمایز او از بیشتر ستارههای همعصرش میشود. در زمانهای که خیلی از بازیگرها صرفا با غرور و خودخواهی خود پایشان به پروژههای سینمایی باز میشد، راسل در درجهی اول یک بازیگر بود. قهرمان اکشن؟ برای او مشکلی نیست. همین باعث میشود شخصیت او به نام اسنیک، شخصیتی که اتفاقا ظرفیتش را دارد، به یک هجو مضحک تبدیل نشود. راسل در «دردسر بزرگ در چین»، چهارمین همکاری خود با جان کارپنتر، دوباره از این بیپروایی نهایت بهره را برد.
و در مورد کارپنتر چه میتوان گفت؟ او را میتوان از معدود کارگردانهایی در نظر گرفت که خودش را مرتب بازسازی میکرد، او به هر ژانری که سر میزد، تاثیر خود را به جای میگذاشت. سینمای ترسناک همیشه میراث او باقی خواهد ماند. ولی این «فرار از نیویورک» بود که رویاهایش را تغییر داد. درست مثل «بلید رانر» که یک سال بعد اکران میشد، کارپنتر به همراه نیک کسل دوست داشت جامعهای خلق کند که به جای اینکه کاملا پساآخرالزمانی باشد، نیمهآخرالزمانی است. و در این ژانر پایانی را به تصویر کشید که تا آن زمان سابقه نداشت. بعد از تقریبا نیم قرن و با وجود کلی فیلم که تحت تاثیر «فرار از نیویورک» ساخته شدهاند، هنوز نه فیلمی رقیب این اثر شده است، و نه کسی میتواند با اسنیک رقابت کند.
- کارگردان جاستین لین
- بازیگران: وین دیزل، پل واکر، جوردانا بروستر، دواین جانسون، لودا کریس
- سال: ۲۰۱۱
آن صحنهی تعقیب و گریز مشهور «سریع و خشمگین ۵»، تعریف کاملی از از این فیلم، و تمام دنبالههای بعدی است که برایش ساخته شد. شرکت یونیورسال از کریس مورگان نویسنده-تهیهکننده خواست که این مجموعه را دوباره از نو بسازد و به جای مسابقات خیابانی، تمرکز را روی سرقت بگذارد. حال، قهرمانان این مجموعه که همه شاگرد مکانیک هم هستند، چطور میتوانند یک سرقت را عملی کنند؟ با وصل کردن گاو صندوق بانک به پشت ماشین خود و فرار با آن!
وین دیزل و پل واکر، دو برادر همیشگی، به انتهای خط رسیدهاند. تنها راه برای اینکه لکهی روی نامشان را پاک کنند و یک زندگی تازه را راه بیاندازند این است که ۱۰۰ میلیون دلار از رئیس تبهکاران ریو دوژانیرو بدزدند. به همین دلیل، در فرآیندی که الان دیگر به سنت جذاب این مجموعه تبدیل شده است، این دو نفر کلی رانندهی کاربلد سابق را (که جواب تلفنشان را میدهند) جمع میکنند تا این هدف نهایی را به سرانجام برسانند. دواین جانسون یا راک، همچون بولدوزر وارد این مجموعهی موفق شده و خیلی زود به یکی از مهرههای کلیدی آن تبدیل میشود. هر رویارویی او با وین دیزل به یک صحنهی ماندگار تبدیل میشود. جانسون یکی از جذابترین شخصیتهای این فیلم است. دوست دارد تکتک مخالفانش را از بین ببرد، همیشه هم دیالوگهای شکسپیری اینچنینی بر زبان میآورد: «هیچوقت هرگز اجازه نخواهیم داد آنها وارد آن ماشینها شوند.»
جاستین لین کارگردان گویی اصلا به دنیا آمده که این مجموعهی سابقا مملو از نیترو و مسابقات زیرزمینی را وارد مسیر تازهای کند. شاید چهار فیلم اول مجموعه ارتباط چندانی با یکدیگر نداشته باشند، ولی از قسمت پنجم به بعد، هرچه ساخته میشود دنبالهای برای «سریع و خشمگین ۵» است.
۲۹. نخستین خون (First Blood)
- کارگردان: تد کاچف
- بازیگران: سیلوستر استالونه، ریچارد کرنا، برایان دنهی، جان مکلیام
- سال: ۱۹۸۲
نمیتوان سراغ آثار اکشن برجسته رفت و از یاد نکرد. برای دههی ۱۹۸۰، هیچ نمادی مشهورتر از سیلوستر استالونهی آمریکایی نیست، با بالاتنهای برهنه و خونآلود، مسلسلی در دست و دستمالی دور سرش. این تمایل فزاینده به کشت و کشتار که در کل مجموعهی «رامبو» دیده میشود، باعث میشود که اولین قسمت این مجموعه را خیلی سخت بتوانیم یک فیلم اکشن در نظر بگیریم. ولی خود استالونه در اینباره میگوید: «از نظر من نخستین خون بهترین فیلم اکشنی است که تا بهحال بازی کردهام.»
استالونه در سه فیلم «راکی» که بازی کرد، هیچوقت از حلقهی امن خود خارج نشد. ولی در همان صحنههای اولیهی «نخستین خون» میبینیم که شخصیت او یک انسان بازندهی مفلوک است که کمکم دندانهایش برای خشم و انتقام تیز میشود. او در «راکی» بوکسوری بود که شرایط در نقطهی مقابلش بود. در «نخستین خون»، او کهنهسرباز ویتنامی است که متوجه میشود آخرین عضو باقیمانده از جوخهاش است. نفرینی که در «راکی» گریبانش را گرفته بود، در این فیلم هم به دنبالش آمده است. با خبرهای بدی که میشنود، آخرین رگههای انسانیت هم از وجودش خارج میشود. بعد از آن، او یک دیگ جوشان متحرک میشود. او موجود وحشی است که زیر پوست آرام انسانی خود گیر افتاده است.
«نخستین خون» فیلم خطرناکی است. پایگاه پلیس شکنجه میکند. موتورسیکلت وسیلهی فرار است. فیلم داستان بازگشت بیرحم رامبو به زندگی مخفی است. در تکتک صحنهها یک تنش دلهرهآور دیده میشود. اینجا دیگر قهرمان یا شروری وجود ندارد، فقط با قلدرهایی دارای قدرت و یک ماشین کشتار ناخوش احوال طرف هستیم. استالونه معتقد بود این فیلم برای یک بازیگر سم است، دلیلش مشخص است. بدون جذابیت ذاتی و خلاف انتظار او، این شخصیت میتوانست یک آدمکش ساده باشد. ولی این فیلم یکی از بهترین بازیهای اوست، یک حرکت سادهی چاقوی او هم نفسگیر است و هم وحشیانه. «نخستین خون» با نمایی از استالونهی برهنه به پایان میرسد، با مسلسلی در دست و پارچهای بر سر، ولی این رامبو به دنبال تشویق شدن نیست. او یک هیولای فرانکنشتاین شده است.
۳۰. پنج زهر (Five Venoms)
- کارگردان: چانگ چه
- بازیگران: چیانگ شنگ، سونگ چین، فیلیپ کوک، لو مانگ
- سال: ۱۹۷۸
سخت میشود فهرستی از فیلمهای اکشن تهیه کرد که در آن اسمی از برادران شاو برده نشده باشد. رونجه، رونده، رونمه و رانران شاو در سال ۱۹۲۵ شرکت یونیک فیلم پروداکشنز را تاسیس کردند. تا دههی ۱۹۶۰، شرکت فیلمسازی پیچیده و بزرگ آنها هر ده روز یک فیلم میساخت. ساخت فیلم با چنین کمیتی، بدون توجه به کیفیت، باعث شد که این فیلم تعریف کاملی از سینمای رزمی با سرعت بالا، هیجان عالی و حرکات رزمی فوقالعاده برای چند نسل باشد. هنوز هم آن لوگو معروف شاواسکوپ یادآور کلی از خاطرات خوب گذشته است.
و فیلم «پنج زهر» یادآور دوران اوج آنهاست. چیانگ شنگ که یک شاگرد باهوش و ماهر است، توسط استاد توسط استاد دیک وی ماموریت مییابد که پنج شاگرد پیشین استاد را پیدا کند و تکتکشان را از بین ببرد. مشکل این است که این پنج نفر که ماسکهای مخصوصی دارند، هرکدام سبک مبارزاتی مشهور خود را دارند: عقرب، مارمولک، وزغ، مار و هزارپا. همه از شهرت این پنج نفر باخبر هستند. شنگ قبل از به چالش کشیدن آنها، ابتدا باید با کلی کارآگاه بازی پیدایشان کند. چنین ساختاری برای فیلمهای اینچنینی کمی نامانوس است، ولی اتفاقا خیلی خوب جواب داده است. ارتباط بین شخصیتهای داستان عالی از آب درآمده است، چرا که بازیگران آنها از بچگی با هم تمرین کرده و بزرگ شدهاند.
نبردها پر از حرکات ژیمناستیک هستند، بعضیهایشان رسما جاذبه را زیر سوال میبرند. این شش جنگجو که طراح حرکات رزمی هم هستند، با بیرحمی ضربههای خود را بهم وارد میکنند. نبردهای بین آنها چیزی بین رقص و جستوخیز است. با وجود ماسکهایی که همه به صورت دارند، درام پرتنش و قوی جلو میرود. وقتی کوک و شنگ هردو روی دیوار و موازی با زمین قرار میگیرند، و منتظر حملهی بعدی از حریف میمانند، دیگر متوجه میشوید که این جنون پایانی ندارد.
- کارگردان: ریچارد راش
- بازیگران: جیمز کان، الن آرکین، لورتا سویت، جک کروشن، مایک کلین
- سال: ۱۹۷۴
در جایی از فیلم، کارآگاه جیمز کان میگوید: «ممکن است لطفا یک کامیون یدککش به خیابان الم ۶۱۸، صبر کن …» شمارهی روی در را میخواند. «طبقهی سوم، آپارتمان ۳۰۴ بفرستید؟» در یک طرف او، جلوی یک فورد ۷۲ کاستوم ۵۰۰ از پنجره بیرون زده است. در طرف دیگرش، همکاش الن آرکین از هوش رفته است.
ریچارد راش کارگردان در مصاحبهای گفته بود: «فیلم را بیشتر به سبک تام و جری ساختم. مخاطب دارد میخندد و کلی لذت میبرد، که به یکباره فریبی میپچید و وارد ماجرا میشود.» این رویکرد، واکنش راش به روندی بود که آن زمان ادامه داشت، زمانی که سریالهای کمدی احمقانه به یکباره قطع میشدند تا سرخط اخبار پر از کشت و کشتار مرور شود. برای هر حرکت محیرالعقول (کان موتورسیکلت صحرایی خود را در میان سیلی از از ماشینهای گیرافتاده عبور میدهد)، یک عنصر ناراحت کننده (دو مامور گلولههای چهار تفنگ را روی مظنونی که یه گوشه افتاده است خالی میکنند) وجود دارد. آنها شاید خودشان را تام و جری در نظر بگیرند و دنیا هم شاید گهگاهی باب میل آنها پیش برود، ولی آرکین و کان صرفا محصولات جانبی پرسروصدای سازوکاری هستند که هیچ اهمیتی به عدالت یا عواقب این کمکاریها نمیدهد.
تنها عاملی که باعث شد بین این فیلم و «بدلکار»، دیگر فیلم ریچارد راش، «فریبی و بین» را انتخاب کنیم، تاریخ است. «فریبی و بین» نقش زیادی در شکلگیری زیرگونهی سینمایی رفقای پلیس (بادی کاپ) داشت. اکشن ویرانگر، شوخیهای فراوان و عشق غبطهبرانگیز دو نفری که به اندازهی بغل کردنهایشان، ممکن است با هم دعوا کنند. تمام فیلمهای متکی بر رفقای پلیس که بعد از «فریبی و بین» اکران شدند، خیلی خوب موفق شدند مرز بین طنز و سلاخی را از بین ببرند. ولی به لطف کارگردانی راش، هیچ صحنهی تعقیب و گریزی به خوبی صحنههای این فیلم نیست.
۳۲. ارتباط فرانسوی (The French Connection)
- کارگردان: ویلیام فریدکین
- بازیگران: جین هکمن، فرناندو ری، روی شایدر، تونی لو بیانکو
- سال: ۱۹۷۱
وقتی ویلیام فریدکین اولین بار فیلم «بولیت» را دید (آن هم یک گزینهی عالی است که شایستگی جایگزینی با هریک از فیلمهای این فهرست را دارد)، بیشتر از همه عاشق آن صحنهی تعقیب و گریز استیو مککوئین در خیابانهای به شکل عجیبی خلوت سان فرانسیسکو شد. او هم برای صحنهی تعقیب و گریز داستان پلیسی خود، دنبال یک مانع میگشت.
«ارتباط فرانسوی» چیزی نیست جز داستان مشخص قهرمانی با بازی جین هکمن که یک مست نژادپرست است، و داستان مشخص شروری با بازی فرناندو ری که از آن شرورهای اروپایی جذاب همیشگی است. در نیویورک که شبیه یک سرزمین برهوت است، هیچچیز نه آسان است و نه پاک. این مساله در مورد صحنهی تعقیب قطار بین شهری با ماشین پونتیاک هکمن هم صدق میکند. آقای کارآگاه میداند که رسیدن به این قطار غیرممکن است، فقط ادامه میدهد تا بالاخره به انتهای ریل برسد. ولی ریلهای قطار بیشتر از جادههای پیش روی هکمن است. بدلکار این صحنه ۲۶ منطقهی شهر را با سرعت ۱۶۰ کیلومتر بر ساعت طی کرد، بدون هیچ مجوزی. یک تصادف واقعی در این صحنه رخ میدهد که ناشی از ویراژ بدموقعی است که بدون هماهنگی بین هکمن و بدلکارش رخ میدهد، آن هم در نسخهی نهایی فیلم گنجانده شده است. همین نشان میدهد در این فیلم، مرز بین بیپروایی و کوتاهی که منجر به جرم میشود، چقدر کم است.
با همین صحنهی شش دقیقهای، فریدکین بار خودش را بست. او بعدا در فیلم «زندگی و مرگ در لسآنجلس»، دوباره سعی کرد این صحنهی تعقیب گریز و یاد گرامیاش را زنده کند.
۳۳. فراری (The Fugitive)
- کارگردان: اندرو دیویس
- بازیگران: هریسون فورد، تامی لی جونز، مارک دیمون اسپینوزا
- سال: ۱۹۹۳
«فراری» چنان فیلم اکشن خوبی است که پیرنگش اصلا اهمیت ندارد. چرا جراحی با بازی هریسون فورد باید برای قتل همسرش نقشهای طرحریزی شود؟ پای سازمان غذا و دارو آمریکا چطور به این قضیه باز میشود؟ آن مرد یک دست را چهکسی استخدام کرده است؟ خیلی از افرادی که بارها فیلم «فراری» را تماشا کردهاند، نمیتوانند به این پرسشها پاسخ دهند. این که در ارزیابی فیلم این پرسشها را باید بیربط در نظر گرفت، خودش نشان دهندهی قدرت کارگردانی اندرو دیویس است.
دیویس در یک فیلم دیگر خود به نام «رمز سکوت»، یکی از بهترین بازیهای کل کارنامهی چاک نوریس را از او گرفت. در «تحت محاصره»، دوباره همین کار را با استیون سگال کرد. «فراری» هم اصلا باید فیلم هریسون فورد در نظر گرفت. اینجا با کارگردانی طرف هستیم که حتی با وجود اینکه یکی از مهمترین ستارههای آن زمان سینما را در اختیار دارد، اکشن را یک عنصر واحد و مجزا برای پرداخت در نظر میگیرد. با وجود بازیگران اصیلی چون هریسون فورد و تامی لی جونز، کار دیوید برای ساخت این فیلم راحتتر بوده است. او که جب استوارت از فیلم «جانسخت» را هم برای نوشتن فیلمنامه کنار خود داشت، خیلی خوب موفق شد یک مارشال آمریکایی را به عنوان یک همارود همدلی برانگیز معرفی کند نه یک شرور محض.
دلیل اکشن بودن «فراری» این است که داستان یک مسابقهی غیرممکن است. از یک سو، داستان تلاش توقفناپذیر فورد برای برملا کردن حقیقت است، و از سوی دیگر، داستان تلاش توقف ناپذیر جونز برای رسیدن به عدالت. هم فورد و هم جونز شایستهی تحسین هستند، ولی اگر فاصله بین این دو شخصیت بسته شود، هردو بازنده خواهند بود. دیگر نه خبری از حقیقت خواهد بود و نه از عدالت. این تنش هیچکاکی باعث شده است که این فیلم بیش از دو ساعته جذابیتی در حد یک مسابقهی ورزشی داشته باشد، چون واقعا دو ورزشکار در آن مشغول بازی هستند. استعداد دیویس و بازیگران خیلی خوب به ثمر نشست. به خاطر این فیلم، جونز یک اسکار و یک گلدن گلوب دریافت کرد.
- کارگردان: رینگو لام
- بازیگران: چو یون فات، سیمون یام، آنتونی وانگ، ویکتور هون کوان
- سال: ۱۹۹۲
فیلمهای اکشن هنگکنگی از نظر میزان آدمکشیهای قهرمان داستان، نوعی سترونی خاص در خود دارند. اگر صدای ترقه و دود تفنگها را از این فیلمها حذف کنید، با احساساتی پاک مواجه میشوید. دست قدرتمند قانون در آبرو و عزت اختلال ایجاد میکند. دشمنان خبیث مجبورند به یک دیگر احترام بگذارند، چون در غیر این صورت مجبورند بمیرند. اگر عشقی هم هست، در مقابل پیوند مردانهای که لابهلای گلولهها شکل میگیرد، شانس چندانی ندارد.
رینگو لام اساس فیلمسازی که پیشتر جان وو با فیلم «قاتل» بنا نهاده بود را قرض گرفته، آن را با بدبختی و فلاکت ترکیب کرده و «فول کنتاکت» را ساخته است، یک فیلم پرانرژی که سفری به دل جهنم است. چو یون فات در حال سیگار کشیدن دیده میشود، برای قهرمانان این فهرست این چندان مورد غیرعادی نیست، او سیگارش را با دستکشهایی بدون انگشت در دست گرفته است. دست دیگرش با یک چاقو مشغول است. او پسری بد در یک جماعت بد است. ولی نه آنقدر بد که برای رفیقی که به خاطر تدفین مادرش بدهکار شده، عازم یک ماموریت سرقت نشود. وقتی همان رفیق به سینهاش شلیک میکند، دختر مورد علاقهاش را میدزدد و او را رها میکند تا بمیرد، چو راهی ندارد جز این که هرطوری شده تلافی کند.
چو همچون یک شیطان در سایهروشنهای آبی بانکوک پیش میرود، با خشم احساساتی را بروز میدهد که نمیخواهد فراموششان کند. سیمون یام که یک بیمار روانی در پوست مار است، در برابر قربانیان حیلهگری که از در دوستی وارد میشوند و به یکباره تیغهای بیرون میآورند، هیچ صبری ندارد. از نظر لام، مواجههی این دو نفر چیزی در حد یک آخرالزمان به سبک برنامههای تلویزیون امتیوی است، دوربینها رد گلولههای ۹ میلیمتری را در فیلمی دنبال میکنند که از اولین نمونههای فیلمهای همراه با نمایش رد گلوله در تاریخ سینما است.
- کارگردان: باستر کیتون، کلاید براکمن
- بازیگران: باستر کیتون، ماریون مک، چارلز هنری اسمیت، جو کیتون
- سال: ۱۹۲۶
«ژنرال» شاید از اولین نمونههای گونهی اکشن در سینما باشد که توسط یکی از اولین قهرمانان این حوزه، باستر کیتون صورت گرفته است.
«ژنرال» را بدون زیرنویس هم میتوان تماشا کرد. کیتون لوکوموتیورانی است که چون نظامی نیست، دختر مورد علاقهاش را از دست میدهد. ولی وقتی لوکوموتیو که عشق دومش است دزدیده میشود، سرنوشت او دچار تغییر میشود. تنها چیزی که مهم است این است که باستر باید به قطار برسد و مخاطب در این میان سرگرم شود، هر دو هدف به هر قیمتی که شده باید به سرانجام برسند. کیتون به عنوان یکی از نویسندگان، یکی از تهیهکنندگان و یکی از کارگردانهای «ژنرال»، دوست داشت حتی صحنههای تصادف را به صورت واقعی فیلمبرداری کند. او با همین کارهای شجاعانه است که انرژی میگیرد و پیش میرود. پرش بین واگنهای قطار، حرکت در سرعت بالا، حرکت به صورت برعکس، این کیتون است که دارد کتابش با اکشنهای روی لوکوموتیو مینویسد. ولی چیزی که کیتون را بعد از یک قرن از مقلدانش جدا میکند، بیاعتنایی محض او به امنیت شخصی است، چه برسد که بخواهد به خاطر چنین چیزهایی یک برداشت را دوباره بگیرد. بدنامترین مثال «ژنرال» در این زمینه از تقریبا نظرها پنهان مانده است. کیتون همچنان که روی دماغهی قطار در حال حرکت است، چوبی که در دست دارد را به سمت یک چوب دیگر که روی ریل است پرتاب میکند و با این حرکت، هردو چوب را بیرون میاندازد. اگر این اتفاق به درستی انجام نمیشد، قطار ممکن بود از ریل خارج شود و اتفاق خطرناکی رخ دهد. عجب شوخی خطرناکی!
نقدهای معاصر دربارهی «ژنرال» از این میگویند که این فیلم به اندازهی آثار قبلی کیتون بامزه نیست. احتمالا آنها نمیدانند که کیتون به دنبال ساخت یک کمدی نبود، او در حال کامل کردن ویژگیهای یک اکشن بلاکباستری بود.
- کارگردان: سرجو لئونه
- بازیگران: کلینت ایستوود، لی وان کلیف، ایلای والاک، فرانک برانیا، آلدو سامبرل
- سال: ۱۹۶۶
شش چشم، سه اسلحه، طلای دزدی که پنهان شده است. «خوب، بد، زشت» با چنین قوانین ساده ولی اسطورهای به پایان میرسد. فیلم «مرد بینام» هم چنین پایان سادهای داشت. وقتی سرجو لئونه با فیلم «به خاطر یک مشت دلار» سهگانهی مشهورش را آغاز کرد، تهیهکنندگان فیلم دلیل برای داد و فریاد زیاد داشتند. از یک طرف میترسیدند به خاطر اقتباس از فیلم «یوجیمبو» به سرقت ادبی متهم شوند، از یه طرف باید گلایههای کلینت ایستوود درباره دیالوگهای کم فیلم را تحمل میکردند. از آن زمان تا فیلم «خوب، بد، زشت» که ایستوود در نقش «خوب» برای نبرد پایانی پای بر قبرستان سد هیل میگذارد، لئونه همیشه با زبان مخصوص خودش صحبت میکرد.
از نظر این قاب عریضی که تونینو دلی فیلمبردار آماده کرده بود، دوئل کنندهها تقریبا همارتفاع قبرهای اطرافشان بودند. چشمهایشان به اندازهی غلاف اسلحههایشان بزرگ و توخالی است. طمع و بقا تنها عناصری هستند که باقی ماندهاند و این انگشتان آماده را به حرکت درمیآورند. انیو موریکونه آهنگساز این سکوت غیرقابل تحمل را در یکی از نمادینترین آهنگهای تاریخ سینما، به نمایش میگذارد. این مواجهه، که قطعا اوج هنر فیلمسازی لئونه است، نه تنها به خاطر اکشن جاری در وسترن اسپاگتیاش، بلکه به خاطر افسانهی آمریکایی که در داستان خود بیان میکند، به یک الگو برای بقیه فیلمسازان تبدیل شد. برای کارگردان ایتالیایی که در یک قبرستان اسپانیایی یک مکزیک جعلی را بازسازی میکند، این میراث قابل توجهی است.
- کارگردان: جان وو
- بازیگران: چو یون فات، لونی لئونگ چیو-وای، ترسا مو، فیلیپ چان
- سال: ۱۹۹۲
در سینمای اکشن، هیچ صحنهی ورودی عالیتر از شکستن یک لیوان تکیلا، فرو بردن دود سیگار و شروع یک اجرای تکنوازی کلارینت نیست. کمتر قهرمان اکشنی را میتوان پیدا کرد که به اندازهی بازرس تکیلا با بازی چون یون فات در فیلم «سرسخت»، عالی و کاربلد باشد.
یکی از مخالفان او در ادارهی پلیس، دربارهاش میگوید: «یک اسلحه به او بدهید سوپرمن میشود. به او دو اسلحه بدهید، خدا میشود.» واقعا هم وقتی تکیلا از روی نردهها سر میخورد و با دو تفنگ برتا مشغول شلیک میشود، شباهتهایی با یک موجود الهی دارد. جان وو کارگردان، در آخرین اثر خود در هنگکنگ پیش از عزیمت به سینمای هالیوود، دوست داشت برعکس «فردایی بهتر» و «قاتل»، برای یک بار هم که شده به جای تبهکاران پلیسها را برجسته کند. این یک نقطهی عطف کلیدی برای خلق ابرپلیسهای سینمایی بود. حتی تونی لیانگ، هماورد چو در آن سمت ماجرا هم یک پلیس مخفی است. البته جان وو وقتی فیلمبرداری را شروع کرد یک فیلم کاملا متفاوت در نظر داشت و در جریان تولید هم بری وانگ فیلمنامهنویس درگذشت، همین باعث شده که پیرنگی بسیار سست داشته باشیم که هدف از وجودش، صرفا بهم چسباندن صحنههای تیراندازی پرهیجان است.
«سرسخت» که صحنهی رقص گلولههای ۹ میلیمتری جان وو شده است، اعجاب نامتعارفی در خود دارد. تیراندازیها تیراندازی نیستند، مسیرهایی مملو از گدازههای آتشفشانی هستند که بازیگران و عوامل باید از میانشان عبور کنند. درستکاری باعث بروز نبردی میشود که در آن، باید با یک دست اسلحه را گرفت و با دست دیگر، کودکی را در بغل نگه داشت. یک برداشت بلند سه دقیقهای از چو و لیانگ هست که جمعیت بزرگی از تروریستها را از بین میبرند، آن زمان که امکانات فناوری در این حد نبود و این نمای بلند بدون هیچ تمهید و ترفندی فیلمبرداری شده است، فقط با پیروی از همان سبک معروف جان وو، بعضی جاها آهسته شده است. در کارنامهی وو فیلمهای قویتر و بزرگتری پیدا میشود، ولی هیچیک به اندازهی این فیلم بنیادین نیستند. سینمای اکشن همچنان باید جلوی «سرسخت» زانو بزند.
- کارگردان: جان وو
- بازیگران: ژان کلود ون دام، لانس هنریکسن، ینسی باتلر، آرنولد وسلو، ویلفورد بریملی
- سال: ۱۹۹۳
جان وو در مصاحبهای که به مناسبت ۲۵ سالگی اولین تجربهی کاریاش در هالیوود داشت، صادقانه در مورد «هدف سخت» گفت: «در آن فیلم من خیلی جاهطلب بودم و سعی کردم در همین یک فیلم همهکار انجام دهم.» نشستن روی یک موتورسیکلت با سرعت بالا، گرفتن یک تپانچه به صورت وارونه و خالی کردن تمام گلولههای آن با یک انگشت، بیهوش کردن یک مار زنگی با مشت و استفاده از زنگ انتهای دمش برای تله درست کردن. راحت میشود این احساس پشیمانی وو را به خاطر جسارتش، درک کرد. شاید اگر او یکی از بهترین ستارههای اکشن آن زمان را در اختیار نداشت، واقعا فیلم «هدف سخت» آنقدری که خود جان وو فکر میکند، فیلم پشیمانی برانگیزی میشد.
ژان کلود ون دام همیشه تشنهی شهرت بوده است. لگدهای او، زخمها و جراحتهایش، رقص جالبش، او هرکاری لازم بود انجام داد. این ستارهی هنرهای رزمی بالاخره در جان وو، عامل اصلی موفقیت و شهرتش را پیدا کرد. لانس هنریکسن و آرنلود وسلو و کاجون ویلفورد بریملی خیلی خوب سهم خود را در تیم بازیگران فیلم انجام میدهند، بقیهی بار اما روی دوش ون دام است. او در این فیلم سرتاپا جین پوشیده است، همچون یک قهرمان نئووسترن هم بسیار کمحرف است. ون دام وقتی در صحنههای آهسته سوار قایق میشود و با تفنگش شروع به شلیک میکند، کاملا برجستهتر از ویرانی و خرابی میشود که اطراف او رخ داده است.
بعد از «هدف سخت»، سبک فیلمسازی وو در سینمای آمریکا دچار تحولاتی شد و با فیلم «تغییر چهره» به اوج پختگی رسید. آن فیلم هم راحت میتوانست در این لیست قرار بگیرد. آن نبرد بین نیکلاس کیج و جان تراولتا خیلی پرزرق و برقتر از فیلم «هدف سخت» بود. ولی ون دام تعلق بیشتری به مکتب قدیمیتر قهرمانهای جان وویی دارد، و در این فیلم، بهترین فرصت همکاری با استادش نصیبش شده است.
- کارگردان: اندی سیداریس
- بازیگران: ران ماس، دانا اسپیر، هوپ-ماری کارلتون، سینتیا بریمهال
- سال: ۱۹۸۷
چیزی که اندی سیداریس را از دیگر فیلمسازان سوءاستفادهگر متمایز میکند، معصومیت اوست. او در مصاحبهای میگوید: «ما زنان را گروگان نمیگیریم و گلویشان را نمیبریم. بعضی از فیلمهایی که میبینم آنقدر فرومایه هستند که باورم نمیشود.» بد و بیراههای فیلم او به ندرت از واژههایی چون «جهنم» و «لعنتی» فراتر میرود. همهچیز در آثار او دوستانه و بیخشونت است. خون که میریزد، انگار تکههای یک کیک گیلاس پخش شده است. سلاحهایی که استفاده میشود شبیه اسباببازی هستند. بازیگران هم بیشتر از مدلهای جذاب استفاده شدهاند و کم پیش میآید آنها را با پوشش کامل ببینیم. ولی سیداریس هیچوقت اجازه نمیدهد اوضاع خطرناک شود و همیشه به موقع کات میزند.
«بلیط رزرو برای هاوایی»، بهترین اثر برای توصیف کارنامهی سیداریس است. دانا اسپیر و مری کارلتون، دو مامور مبارزه با مواد مخدر هستند که در نقش شاهد بازی میکنند و آنطور که داستان فیلم میگوید، قرار است در یک معاملهی الماس با مواد مخدر حضور داشته باشند. تنها راه به سرانجام رساندن این ماموریت، استفاده از جذابیت خود و اکشن مضحکی است که بیشتر در فیلمهای درجه دو میبینیم. ولی با تمام این تفاسیر، «بلیط رزرو برای هاوایی» از نظر رعایت سبک فیلمسازی سیداریس و جهانبینی او، بهترین نمونه است.
۴۰. قهرمان (Hero)
- کارگردان: ژانگ ییمو
- بازیگران: جت لی، تونی لیانگ چائو وی، مگی چانگ، ژانگ زیی، دانی ین
- سال: ۲۰۰۲
در فیلم «قهرمان»، جت لی و دانی ین دیگر دست از دوئل با یکدیگر برمیدارند. آنها در سکوت در یک حیاط میایستند، اجازه میدهند تارهای ساز و ضربههای قطرههای باران به جایشان صحبت کنند. در این حین، خودشان چشمانشان را میبندند. هرچه که باشد، آنها استاد هستند. میتوانند یک نبرد کامل را با ذهنهایشان پیش ببرند و تمام ضربههای حریف را از قبل پیشبینی کنند. تمام صحنههای نبرد در «قهرمان» در همین حد باورنکردنی هستند. حتی وقتی که ین وارونه میشود و با نیزه حمله میکند، و لی در میانهی راه عقب میرود تا از زیر حملهای بگریزد. همچون دیگر عناصر این حماسهی نیمهتاریخی ژانگ ییمو، با یک داستان در داستان طرف هستیم که تنها برای بالا بردن بار عاطفی جاری در فیلم، در آن اغراق شده است.
چن دائومینگ امپراتور بعد از اینکه سه آدمکش برای قتل او اقدام میکنند و ناکام میمانند، دیگر خطر نمیکند. ولی لی که به بینام مشهور است، ادعا میکند که آدمکشهای امپراتور را به قتل رسانده است، اسلحههای به جا مانده از آنها را هم به عنوان مدرک با خود دارد. هر بار که لی شواهد متقاعد کنندهتری ارائه میدهد، امپراتور به او اجازه میدهد کمی نزدیکتر شود، حتی با وجود اینکه این قهرمان بینام ممکن است آدمکش بعدی باشد. فیلم یک «راشومون» است، با این تفاوت که این بار، عینیت روایتهای ذهنی جای خودش را به باورپذیری جاری در ضیافت غیرقابل باور هنرهای رزمی داده است. کلی از غولهای سینمای چین هم در آن حضور دارند: لی، ین، تونی لیانگ، مگی چانگ، ژانگ زیی. غیرممکنها ممکن شده است. در سینمای شرق، کمتر صحنهای را میتوان پیدا کرد که به اندازهی تعقیب و گریز لی و لیانگ بر فراز یک دریاچهی آینه مانند، تاثیرگذار باشد. آنها خیلی سریع از روی دریاچه عبور میکنند تا سطح آب را نشکنند، و این تازه اصلا تاثیرگذارترین صحنهی «قهرمان» هم نیست، فیلمی که در آن زمان، پرهزینهترین فیلم تاریخ سینمای چین بود.
- کارگردان: راسل مالکهی
- بازیگران: شان کانری، کلنسی براون، کریستوفر لمبرت، رکسان هارت، آلن نورث، جان پالیتو
- سال: ۱۹۸۶
«کوهنشین» با دیالوگهایی از شان کانری و تصنیفی از ملکه آغاز میشود. هنوز یک دقیقه نیست که وارد فیلم شدهایم که راسل مالکهی کارگردان دوربین را حین یک مسابقهی بوکس، بالا و پایین میکند. با این کارها میخواهد در اولین نمای بسته از کریستوفر لمبرت، سنگینی مناسب نقش او را به تصویر بکشد، او چشمانش مثل یک خونآشام میدرخشد.
اگر حرف ظریفی هم هست که باید مطرح شود، «کوهنشین» برای گفتن آن زحمتی به خود نمیدهد. مالکهی که قبلا موزیک ویدئو میساخت و در این زمینه کارکشته بود، تنها به دنبال مه و سایه و نور است. همین باعث شده است حکایت رمانتیک تیرهی گرگوری وایدن فیلمنامهنویس درباره دوئل ابدی دو شمشیرباز، به یک فانتزی هوی متال تبدیل شود. هر نبرد شبیه یکی از کلیپهای موفق شبکهی امتیوی است. نبرد در پارکینگ مملو از ماشینهایی است که جستوخیز میکنند. نبرد نهایی بین لمبرت و دف لپارد در میان یک نور نئونی عظیم صورت میپذیرد، حتما هدف از چنین نوری، جنبههای زیباییشناسانهای بوده است که به اثر میداده است.
سبک فیلمسازی مالکهی هیچوقت آنچنان که باید مورد توجه قرار نگرفت. هنگام تولید «رامبو ۳» متوجه شد که بالادستیها نمیخواهند سبک پرتکاپوی او در فیلم نمود داشته باشد، به همین دلیل آن پروژه را ترک کرد. در دیگر فیلمهایش هم با چنین سختیهایی مواجه شد. ولی در «کوهنشین»، او کار خود را با نهایت افسارگسیختگی پیش میبرد. کار او مثل آن آوازخوانی فردی مرکوری در عنوانبندی پایانی، جادویی است.
۴۲. هوپر (Hooper)
- کارگردان: هال نیدهام
- بازیگران: برت رینولدز، یان مایکل-وینسنت، سالی فیلد، برایان کیث، رابرت کلاین
- سال: ۱۹۷۸
از نظر همکاری بین هال نیدهام و برت رینولدز، فیلم «اسموکی و بندیت» اثر تمیزتری است. از نظر اکشنهایی که خود رینولدز بازی کرده است هم «صاعقهی سفید» و «ماشین شارکی»، گزینههای اکشنتری هستند. ولی «هوپر» تنها فیلم برت رینولدز است که دربارهی خود رینولدز و رابطهی غیرمعمولش با این گونهی سینمایی است.
رینولدز ۴۲ ساله بدلکار است و اظهار فضل هم زیاد میکند، برای یک بدلکار، ۴۲ سال سن خیلی زیادی است. تنها راه او برای دوام آوردن پس از هر تصادف، سقوط و دعوا این است که به قرص مسکن پناه ببرد. استودیو به دنبال بدلکاریهای بزرگتر با پول کمتر است. چنین خبری برای کسی مثل رینولدز که نقش عروسک بدل ستارههای اصلی را بازی میکند، ناگوار است. خبر بدتر این است که او متوجه میشود یک اشتباه دیگر شاید باعث فلج شدن همیشگی او بشود. ولی او نمیتواند بیخیال شود. اجبار او به ادامه دادن چیزی است که یک بدلکار فقط میتواند درک کند. بدلکارانی مثل نیدهام یا بقیه که در فیلم، نقش خودشان را بازی میکنند.
نیدهام اولین بدلکاری است که برندهی اسکار شده است، رینولدز هم به خاطر بدلکاریهای فوقالعادهاش مشهور شده است. همین باعث وجود کلی صحنهی خارقالعاده و میخکوب کننده در فیلم میشود. آخرین حرکت همیشه باید از قبلی بزرگتر باشد، ولی همیشه این احتمال هست که حرکت بعدی، آخرین حرکت یک بدلکار باشد. جناب بدلکار اگر خوششانس باشد، ممکن است کمی بعد از حس ترس و کمی قبل از حس تحسین، بابت اینکه هنوز زنده است، آهی از سر خوشحالی بکشد.
۴۳. پلیس خفن (Hot Fuzz)
- کارگردان: ادگار رایت
- بازیگران: سایمون پگ، نیک فراست، آلیس لو، کوین الدن، کارل جانسون
- سال: ۲۰۰۷
وقتی نیک فراست، افسر پلیس یک شهر کوچک، تصمیم میگیرد سایمون پگ پلیس را آموزش دهد تا یکی از رفقای پلیس مشهور سینما شوند، بدون اینکه نگاه کند دو فیلم دیویدی را برمیدارد. «نقطهی شکست» و «پسران بد ۲». ادگار رایت کارگردان و سایمون پگ بازیگر به خاطر همین نگاهشان موفق شدند، آنها نه تنها اعتماد بنفس خلق چنین نمایی را دارند و اینگونه ادای دین میکنند، بلکه خودشان هم الان دوشادوش آن فیلمهایی که منابع الهامشان بودهاند، مورد توجه فیلمبازها قرار گرفتهاند. «پلیس خفن» تنها یک نامهی عاشقانه به فیلمهای اینگونه نیست، بلکه خودش یک خلاصهی درس عالی از این گونه هم هست.
درس اول از مجموعه درسهای مهم این فیلم: اکشن رفقای پلیس مسری است. وقتی پگ به شهر بسیار کوچکی منتقل میشود که معروفترین ساکنانش صاحب یک خواروبار فروشی هستند، برای مرد قانونی چون او اصلا جرمی برای مبارزه وجود ندارد. ولی هرچه فراست برای او بیشتر از جهانبینی ریگز و مرتاف (دو شخصیت اصلی فیلم کمدی اکشن مشهور «اسلحهی مرگبار») میگوید، گشتزنیشان خطرناکتر و ناامیدکنندهتر از قبل میشود. طولی نمیکشد که آنها با انواع مختلف خطرها و ماجراجوییها در سطح شهر مواجه میشوند. آنها کمکم وارد توطئهی بزرگی میشوند که به نظر میرسد به دنبال نابودی همهچیز است. نکتهی قابل توجه این است که بعضی از این اتفاقات به صورت تصادفی رخ میدهند، ولی این هم سرنوشتی است که به ارادهی این دو پلیس گره خورده است. دوربین دقیق رایت هیچوقت چنین دلیل منطقی برای خودنمایی نداشته است. از طریق لنز دوربین او، پگ و فراست شبیه دو بزن بهادر اصیل هستند. «پلیس خفن»، هجو کمیابی است که هم کیک خوشمزهای دارد و هم به موقع شمع روی آن را فوت میکند.
- کارگردان: کلیف روکمور
- بازیگران: رودی ری مور، لیدی رید، جیمی لینچ، هاوارد جکسون
- سال: ۱۹۷۶
دولمیت، جنگجوی افسانهای علیه جرم و جنایت با همسر یک کلانتر نژادپرست در اتاق گیر افتاده است، هیچ راه فراری پیش روی خود نمیبیند. او به سرعت به بالکن میرود و از یک تپه با شیبی خطرناک پایین میآید. در جایی از این فرآیند، او متوقف میشود و میگوید: «پس باور نمیکنید که من پریده باشم؟» سپس بعد از اینکه با آن بدن برهنه میپرد و به زمین میافتد، دوباره خودش را به چالش میکشد و میگوید: «پس اینجا را ببینید.»
این فیلم نمود کامل هنر بازیگری بود که تماشاگران تازه داشتند با او آشنا میشدند. رودی روی مور اجازه میدهد که تخیل جسور، خودسر و به شکل عجیبی قاعدهمندش، افسارگسیختهتر از همیشه پیش برود. و این افسارگسیختی تا سالها نقطهای عطفی در کارنامهی او بود، تازه سالها بعد در نقش داماد شیطان بازی کرد و به خودش رودست زد. در «گردباد انسانی» او به جای اینکه بازیاش را برای لحظهی مناسبتری از فیلم بگذارد، همان ابتدا قوی ظاهر میشود. «گردباد انسانی» ترسی از نمایش برهنگی و روابط مختلف ندارد، و تازه بعد از تمام اینها، فضای مناسبی هم در اختیار کونگفو قرار میدهد.
دولمیت ژست بروس لی را به خود میگیرد و به جای صدای معروف این رزمیکار بزرگ، صدایی شبیه به هوش آمدن شخصیتهای کارتونی از خود درمیآورد. لگدهای او که در سرعت معمولی عجیب و قابل توجه هستند، سرعتشان چند برابر شده است تا عجیبتر هم بشوند. هر خون و خونریزی اگر خیلی جذاب بوده است، دوباره و سهباره هم نمایش داده میشود. در اواخر فیلم این تصور به وجود میآید که شاید دولمیت نامیرا است. جادوی «گردباد انسانی» این است که هیچیک از این عناصر مایهی شگفتی مخاطب نمیشوند.
۴۵. تلقین (Inception)
- کارگردان: کریستوفر نولان
- بازیگران: لئوناردو دی کاپریو، کن واتانابه، جوزف گوردون لویت، ماریون کوتیار، تام هاردی، کیلین مورفی
- سال: ۲۰۱۰
فرفره، میراث اصلی فیلم «تلقین» است. اگر در حالت چرخش بماند، لئوناردو دی کاپریو که سارق خواب است، همچنان در سرزمین رویا باقی میماند. اگر بیافتد، او به واقعیت سرد و سخت برمیگردد. تعلیق همان یک تصویر ساده ولی آزار دهنده آنقدر قوی بود که این واقعیت مورد بیتوجهی قرار بگیرد که تمام داستان «تلقین» دربارهی فرفره است، اگر هرکدام از این فرفرهها سرعتشان تا حد خطرناکی پایین بیاید، کل این مفهوم در آستانهی فروپاشی قرار میگیرد. این نشانگر اوج مهارت فیلمسازی کریستوفر نولان است.
از دور که نگاه میکنیم، «تلقین» فیلم گیج کنندهای است. قوانین ورود به خوابها و دزدیدن اسرار مهم، قوانین پرچالشتر ورود به خواب برای تغییر رفتار یک فرد، ادغام خوابهای مختلف، و همچنین این همه واژگان مختلفی که در فیلم استفاده میشود: توتم، ضربه، برزخ. ولی نولان تنها یک فرفرهی در حال چرخش را به مخاطب نشان میدهد، حرکت سادهای که نقشی کلیدی در این الگوی پیچیده دارد. تصادف یک ماشین در دنیای واقعی میتواند خوابهای جوزف گوردن لویت را مختل کند. نولان از یکی از حقههای فرد آستر استفاده کرده و یک راهروی چرخان را به یکی از حیرتانگیزترین صحنههای اکشن سینما در قرن بیست و یکم تبدیل میکند. درست است، طراحی الگوها و برقراری یک نیمهخودآگاه مشترک میتواند این ماموریت را به سرانجام برساند، ولی صحنهی دولایه شدن شهر پاریس، به اندازهی تمام آنها میتواند متقاعد کننده باشد. اگر فکر میکنید هیچیک از اینها با عقل جور درنمیآیند، یک بار دیگر به فرفرهی در حال چرخش نگاه کنید. اگر اجازه بدهید، نولان همیشه میتواند شما را به خواب ببرد.
- کارگردان: استیون اسپیلبرگ
- بازیگران: هریسون فورد، کیت کپشا، آمریش پوری، روشن ست، فیلیپ استون
- سال: ۱۹۸۴
فیلم «مهاجمان صندوق گمشده» یکی از بهترین فیلمهای ماجرایی تاریخ است. تکتک تعقیبها و مبارزهها و انفجارهایش نمادین هستند. «ایندیانا جونز و آخرین جنگ صلیبی» خیلی خوب موفق میشود از وسائل حمل و نقل موجود در سال ۱۹۳۸ نهایت بهره را ببرد. ولی اکشنی که در «معبد مرگ» میبینیم نه تنها از دیگر فیلمهای «ایندیانا جونز»، بلکه از دیگر فیلمهای اسپیلبرگ هم بالاتر است.
جرج لوکاس، تهیه کنندهی فیلم، در طول تولید درگیر طلاق بود. اسپیلبرگ تازه بهم زده بود. هریسون فورد هم در میانهی تولید دچار کمردرد شد و یک ماه مجبور به استراحت شد. تنها ویک آرمسترانگ بدلکار باقی مانده بود که میتوانست کار را جلو ببرد.
«معبد مرگ» برای اسپیلبرگ و لوکاس، همچون کیسه بوکسی بود که میتوانستند خشم خودشان را بر سرش خالی کنند. فیلم با نمایی از ورود ایندی شروع میشود، کت و شلواری به سبک جیمز باند پوشیده است تا اسپیلبرگ نشان دهد که هیچوقت دست از شوخی با بزرگترین جاسوس جهان برنمیدارد. دردسرهایی که ایندی در این فیلم حدودا دو ساعته از سر میگذراند بیشتر از کل دردسرهای جیمز باند در طول این چند دهه است. قایقها در هوا معلق میشوند و روی آب میافتند، پلهای طنابی بریده میشوند و پیچ و تاب میخورند. آن صحنهی معروف تعقیب و گریز در معدن یکی از عالیترین نمونهها از ترکیب صحنههای عظیم واقعی و استاپموشن در ابعاد کوچک است که با نهایت زیبایی پیاده شده است.
سرعت بالای فیلم باعث شده است که بعضی جنبههای فیلم ضعیف عمل کنند. ولی ۲۰ دقیقهی ابتدایی و ۴۰ دقیقهی پایانی فوقالعاده نفسگیر هستند و یک اکشن-ماجراجویی ناب را ارائه میدهند.
- کارگردان: ویلسون ییپ
- بازیگران: دانی ین، سیمون یام، سامو هونگ، لین هونگ، گوردون لام
- سال: ۲۰۰۸
دانی ین در این فیلم در نقش ایپ من بازی میکند که استاد وینگ چان کونگفو بود. ین در این فیلم، تصویری کامل از آرامش است. او در نبرد نه لذتی از خود نشان میدهد، و نه رنجی، حتی در تمرینهای شخصیاش هم چنین چیزی دیده نمیشود. وقتی حریف شمشیر میکشد، او با یک گردگیر چنان ضدحملهای میزند که عمر حریف به پایان میرسد. تا مدتی از فیلم، نهایت خشم ین زمانی رخ میدهد که یکی از حریفان گلدان مورد علاقهی او را میشکند. اما بعدا که ژاپنیها حمله میکنند و بهترین دوستش را بر سر یک کیسه برنج میکشند، دیگر اوضاع متفاوت میشود.
یک دعوتنامه از ژنرال هیرویوکی ایکئوچی برای ایپ من ارسال میشود: اگر ایپ من یکی از سربازان کاراتهکای ژنرال را در مبارزه شکست دهد، کیسه برنج را میتواند پس بگیرد. ین با فریاد میگوید: «من دوست دارم با ده نفر مبارزه کنم!» او پیش از اینکه منتظر پاسخ طرف قابل بماند، قربانیهایش را روی زمین میاندازد. او در این باشگاه کاراته که در آن تنها رنگ قرمز خون و نور طلایی خورشید دیده میشود، همچون تجسمی از مرگ در میان اشباح است. بقیه حالت دفاعی به خود میگیرند، او اهل این کارها نیست. میداند قرار است چه اتفاقی رخ دهد. اولین کسی که به او حمله کند درس سخت ولی خوبی میگیرد. بقیه حتی از لطف ین به نفر اول هم بینصیب میمانند. او با چنان سرعتی به جمجمهها و جناغهای سینه و دماغها میکوبد که شاتر دوربین هم نمیتواند آنها را به درستی ثبت کند.
دانی ین حتی پیش از اکران «ایپ من» هم یک استاد تحسین شده در زمینهی هنرهای رزمی بود. ولی طراحی حرکات رزمی پرخشونت سامو هونگ و کارگردانی کارگردانی پرپیچ و تاب ویلسون ییپ چیزی غریب را در او رها کرد. در دستان او، یک گردگیر ساده هم به اندازهی یک شمشیر مرگبار میشود.
- کارگردان: پیتر کالینسن
- بازیگران: مایکل کین، نوئل کاوارد، بنی هیل، رف ولونه، روسانو براتزی، رناتو رومانو
- سال: ۱۹۶۹
مایکل کین با لبخندی شبیه لبخند گربهی «آلیس در سرزمین عجایب» از زندان خارج میشود و میگوید: «بدرود، رفقا!». او اگرچه در طول سالهای بازیگریش خیلی خوب موفق شد سبک بازی سرخوشانه خودش را بهبود ببخشد (نقطهی اوج آن را در فیلمهای چون «الفی» و سهگانهی «هری پالمر» میتوان مشاهده کرد)، ولی در «کسبوکار ایتالیایی»، او در اوج بازیگری خودش است.
کین اصلا زاده شده که نقش یک دزد آقازاده را بازی کند، کسی که حتی در وضعیت باخت هم لبخندی بر لب دارد و همیشه سه نقشهی کامل رزرو در صورت تغییر وضعیت، آماده کرده است. آن ماشین مینی هاچ هم اصلا به این دلیل شکل گرفته که وسیلهی زیر پای کین باشد. کارخانهی تولید کننده مینی هاچ هیچ لطفی به تیم تولید نکرد، شش خودرو را با قیمت کامل به آنها فروخت. ولی همین فیلم احتمالا یکی از بهترین تبلیغات خودرو در تاریخ باشد. الان بیامو وقتی میخواهد تبلیغاتی برای ماشین خود بسازد، از همان حرکات آکروباتیک و صحنههای سرقت پرهیجانی استفاده میکند که در این فیلم زیاد دیده میشود.
مایکل دیلی تهیهکننده شهر تورین را به این دلیل انتخاب کرد که مسئولان شهر نمیدانستند این تیم تولید قرار است چه کاری انجام دهد. در شهری مثل تورین فیلمبرداری تا آنحد سابقه نداشت، و کسی نمیدانست قرار است با چهچیزی سروکار داشته باشد، به همین دلیل تیم تولید هرکاری که لازم بود با ماشینهایشان کردند. پایین آمدن از پلههای کلیسا با ماشین، بالا رفتن از سطوح شیبدار، عبور از موزهها، پشتبامها. بدلکاران فیلم به شکلی هنرمندانه، ماشینهای خود را به بندبازانی ماهر تبدیل کردند. همین باعث شده است فیلم کلاسیک «کسبوکار ایتالیایی» که نمادی از سینمای بریتانیا است، یک سرگرمی تماشایی در بهترین حالت خودش باشد.
- کارگردان: جف ترمین
- بازیگران: جانی ناکسویل، راین دان، جیسون اکونیا، کریس پونتیوس، دیو انگلند
- سال: ۲۰۱۰
سردستهی سیرک «کلهخر» در جایی از فیلم میگوید: «من جانی ناکسویل هستم و این جت اسکی است.» تنها ابزار محافظتی او یک کتوشلوار آبی رنگ و یک کلاه ایمنی با پرچم آمریکا است، این هم قرار بوده ادای دینی به ایول نیول، استاد بدلکاری باشد. ولی چیزی که ناکسویل و دارودستهی سرخوشش را از نیول جدا میکند، آنسوی این استخرها و سطوح شیبدار و پرچینها قرار دارد.
در «کلهخر سهبعدی» هیچچیز به جز گرد و خاک و افتخار دیده نمیشود. بدلکاری در کار نیست. بازیگران خودشان قهرمان هستند، خودشان در این حوادث حضور پیدا میکنند و خطراتی را به جان میخرند که کسی از آنها اصلا توقع ندارد. باید به خاطر این فداکاریهایشان قدردانشان باشیم.
در مجموعهی «کلهخر»، همیشه نیروی محرکهی اصلی، جرئت انسان بوده است. ولی در «کلهخر سهبعدی» که با بیست میلیون هزینه، پرخرجترین فیلم این مجموعه هم هست، کمدی بزن و بکوب همیشگی آنها به سطح والایی میرسد. اینبار به جای اینکه این رفقا به هم زور بگویند و همدیگر را وارد دردسر کنند، با پیشروهایی طرف هستیم که یکدیگر را دعوت به تصادف و سقوط میکنند. تقریبا کل تیم بازیگران کلی بلای مرگبار سر خود و دیگران میآورند. تمام این صحنهها هم به صورت سه بعدی و در واقعیترین حالت ممکن به تصویر کشیده شدهاند. همین باعث شده است بعد از جیمز کامرون»، سازندگان «کلهخر» تنها افرادی باشند که از فناوری سهبعدی به خوبی استفاده کردهاند.
«کلهخر» همیشه بامزه بوده است، حتی بعضیهایشان از «سهبعدی» هم بامزهتر بودهاند، ولی روح اکشن ناب جاری در این فیلم، به لطف فناوری سه بعدی هیچوقت اینقدر آشکار و عیان نبوده است.
- کارگردان: چاد استاهلسکی
- بازیگران: کیانو ریوز، کامن، لارنس فیشبرن، ایان مکشین، ریکاردو اسکامارچو، روبی رز
- سال: ۲۰۱۷
در «جان ویک»، جان بازنشسته شده است. ولی بعد از اینکه همسر و سگی که همسرش به او داده است را میکشند، مجبور میشود اضافهکاری کند. او بابا یاگایی میشود که با تفنگ و کاراته، وحشت به جان جهان زیرین میاندازد (بابا یاگا از اساطیر روسی و تجسم مرگ است).
«بخش ۲» او را دوباره، در جهانی عظیمتر و بارانیتر سرکار میآورد. ولی او در این بازگشت دوباره چه کسی را هدف گرفته است؟ یکی از کلهگندههای مافیا به نام سانتینو دآنتونیو که به اشتباه با جان ویک درمیافتد. جان مجبور میشود دوباره به سراغ خرید برود. لباس ضدگلوله و سلاح میخرد و نقشههایی سنتی و مدرن طراحی میکند. او پیش از شروع عملیات، نقشهی خروج خود را هم از قبل آماده میکند. بعد از اینکه اوضاع به شکلی اجتنابناپذیر وارد جریانهای تازه میشود، جان از تمام تسلیحاتی که دارد استفاده میکند تا از این مهلکه جان سالم به در ببرد، تمام اینها به لطف نقشهی ذخیرهای که داشت میسر میشود. همین یک مورد میتواند دلیل محبوبیت این مجموعه فیلم را در ابعادی کوچک نشان دهد. تواناترین مرد جهان گردنها را میشکند و به تعهدهای خونین موجود وفادار میماند.
بقیهی فیلم، به شیرینی و راحتی یک کیک است. همان راز همیشگی آشکار میشود که نیویورک را آدمکشهای مزدور میچرخانند. لارنس فیشبرن در نقش پادشاه این فاضلاب فعالیت میکند. با یک بازی جاسوس علیه جاسوس طرف هستیم. «بخش ۲» با وجود اینکه آن ابعاد فکر شده و محدود قبلی را کنار میگذارد و وارد ابعاد بزرگتری میشود، ولی همان اکشن نابی را ارائه میدهد که از جان ویک توقع داریم.
- کارگردان: کازوهیکو یاماگوچی
- بازیگران: سونی چیبا، ایسائو ناتسویاگی، آکیکو کویاما، آکانه کاواساکی
- سال: ۱۹۷۶
به نظر میرسد وقتی سونی چیبا شروع به حرکت میکند، حتی دوربین هم از او جا میماند. دوربین زوم میکند و با ناباوری میچرخد تا فرآیند غلبهی او بر مخالفان را به نمایش بگذارد. او به حدی سریع و درنده است که فیلمسازان برای نمایش قدرت او دست به ترفندهای تازهای زدند. در فیلم «مبارز خیابانی» که اولین فیلم چیبا به عنوان یک ستاره بود، شیگههیرو اوزاوای کارگردان سنگینترین ضربههای او را با تصاویر اشعهی ایکس از استخوانهای شکسته شده نشان داد. و برای «مبارزان کاراته»، کازوهیرو یاماگوچی کارگردان حتی از این هم فراتر رفته است.
همچون خیلی از آثار آن زمان سونی چیبا، پیرنگ «مبارزان کاراته» هم خیلی چیز تازهای نیست. ترکیبی از «یوجیمبو» و «به خاطر یک مشت دلار» است، سامورایی و هفتتیر کش سرگردان آن دو فیلم جای خود را به یک استاد هنرهای رزمی دارای کمربند سیاه در شش سبک مبارزاتی مختلف داده است. طولی نمیکشد که او وارد یک نبرد نابرابر میشود، و مخاطب متوجه میشود که حریفان او قرار است امروز تنبیه سختی را تجربه کنند. تصاویر این نبرد آهسته هستند، و سرعت چیبا به حدی است که حتی تصاویر آهسته هم در مقابلش کم میآورند. سونی چیبا از خود فیلم هم سریعتر است. او این را با هر ضربهی کاری که میزند ثابت میکند.
اگر به سراغ هریک از آثار چیبا بروید، پشیمان نخواهید شد. «مبارز خیابانی»، اولین فیلمی است که به خاطر خشونت بالایش درجهی سنی بزرگسال گرفت، حسابی شما را سرگرم میکند. «پسر گرگی: گرگینهی خشمگین»، یک اقتباس جاسپند (جاسوسی پنداری، اثر جاسوسی تخیلی) از مانگایی محبوب به همین نام است که به یک نوآر توکیویی درجه یک میماند. «پلیس دوبرمن» چیبا را در نقش «هری کثیف» نشان میدهد، البته در صورتی که هری یک خوک خانگی داشت و اهل مشت و لگد زدن بود. ولی «مبارزان کاراته» می تواند تنها با یک صحنهی نبرد واحد، حکم تاییدی برای کل کارنامهی او باشد. حتی سینما هم نمیتواند چیبا را شکست دهد.
۵۲. بیل را بکش: بخش ۱ (Kill Bill: Volume 1)
- کارگردان: کوئنتین تارانتینو
- بازیگران: اوما تورمن، دیوید کارادین، ویویکا ای فاکس، لوسی لیو، مایکل مدسن
- سال: ۲۰۰۳
کوئنتین تارانتینو در مصاحبهای با نشریهی آیجیان، موضعش را در مورد «بیل را بکش» با صراحت بیان کرد: «واقعا دوست داشتم خودم را به عنوان یک فیلمساز وارد موقعیت جدیدی کنم و وارد یک چالش با کارگردانهای بزرگ اکشن شوم.» هریک از فیلمهای تارانتینو، تا حدی محصول عشق بیحد و مرز او به فیلمهای پیشین و الهامگیری از آثار فراموش شدهی درجه چندم هستند، ولی «بیل را بکش» تنها اثر کارنامهی اوست کاملا در خدمت این آثار و برگرفته از آنهاست. به نظر میآید تارانتینو بعد از این که کل آخر هفتههایش را با فیلمهای برادران شاو (همان برادران تولید کنندهی فیلم که در فیلم «پنج زهر» هم به آنها اشاره شد) سر کرده، حتی تدوین فیلم تازهی خودش را هم از قبل در سرش انجام داده است.
هیچ مثالی بهتر از صحنهی مبارزه با دستهی ۸۸ در انتهای بخش اول «بیل را بکش»، این ادعای ما را ثابت کند. در این صحنه، سرها همچون چوب پنبههای شامپاین به هوا پرت میشوند. این شمشیر بازی نابرابر در هر صورت ادامه پیدا میکند، بعضی جاها روی شانههای دیگران، روی نردههای طبقهی دوم، و لابهلای جسدهای غرق در خون. تارانتینو و رابرت ریچاردسون فیلمبردار تلاش کردهاند با استفاده از عناصر سیاه و سفید، سایههای غلیظ و حالتهایی داستان مصوری، سبکی منحصر به فرد به «بیل را بکش» بدهند. تارانتینو با جسد یاکوزاهای مرده، تلاش میکند آخرین تاثیر مهم خود را به جای بگذارد. ولی آس اصلی او اوما تورمن است، اوست که بالای سر فاجعهای که خلق کرده میایستد و از بازماندگان میخواهد اندامهای قطع شده را رها کنند، چرا که: «آنها دیگر مال من هستند.»
در ترسیم این خشم بیرحم عروس، تارانتینو و تورمن به یک اندازه نقش دارند، وقتی عروس را آن لباس زرد بروس لی میبینیم (که احتمالا یکی باشکوهترین صحنههای ژانر اکشن باشد)، سخت میتوانیم کسی دیگری به جز این دو هنرمند را در خلق این صحنه تجسم کنیم.
- کارگردان: جان مکتیرنان
- بازیگران: آرنولد شوارتزنگر، فهرید موری آبراهام، چارلز دنس، تام نونان، آستین اوبراین
- سال: ۱۹۹۳
جان مکتیرنان کارگردان در جایی میگوید: «این که به جنگل بروید و یک میمون بزرگ ببینید خیلی خوب است، ولی داستان اصلی زمانی شروع میشود که میمون به نیویورک میرود.»
آرنولد شوارتزنگر، میمون مورد بحث، هنوز غرق در موفقیت «نابودگر ۲: روز داوری»، پرفروشترین فیلم سال ۱۹۹۱ بود. ولی این ستاره و تهیهکنندهی باهوش که آن زمان ۴۶ سالش بود، میدانست که دههی ۱۹۸۰ به پایان رسیده و داستان قهرمان تکنفره دیگر باید در قفسهها خاک بخورد. وقتش رسیده بود که میمون بزرگ به نیویورک بیاید و کمی خون بریزد.
در آتشبازی که فیلم خیالی «جک اسلیتر ۴»، جزیرهی ابداعی خود مکتیرنان راه انداخته، زبان بومی تکخطی است. هر چیزی میتواند یک سلاح شود و هرچه دنباله لازم باشد، ساخته میشود. آپارتمان جناب قهرمان ملال آور است و چند دست لباس یکسان در آن وجود دارد، اینها تنها لباسهایی هستند که او میپوشد، چرا که قهرمانان همیشه آماده هستند.
«آخرین قهرمان اکشن» یک فیلم در فیلم است. شرکت تولیدکننده فیلم از نظر هزینه چیزی کم نگذاشت و مکتیرنان هر ایدهای که در سر داشت پیاده کرد. بازی شوارتزنگر در این فیلم ترکیبی از اکشن و کمدی است و نمرهی قابل قبولی میگیرد. او هم یک قهرمان پرقدرت است و هم یک هالیوودی مشهور که ریزهکاریهای ظریفی دارد.
با وجود تمام ریسکهایی که این فیلم به جان خریده بود، از جمله اینکه اولین فیلم آرنولد با درجهی سنی آر بعد از سالها بود، «آخرین قهرمان اکشن» با موفقیت خوبی همراه بود. هرچند کمی بعد از اکران این فیلم، «پارک ژوراسیک» پر سروصدا اکران شد که نسخهای سنتیتر و وفادارتر از «کینگ کونگ» بود. ولی از نظر ترسیم دوران پررونق سینمای اکشن در دههی ۱۹۸۰، هیچچیز به پای «آخرین قهرمان اکشن» نمیرسد.
- کارگردان: ریچارد دانر
- بازیگران: مل گیبسون، دنی گلاور، جو پشی، جاس آکلند، پتسی کنسیت
- سال: ۱۹۸۹
پرهزینهترین صحنهی قسمت اول «اسلحهی مرگبار» خانهای است که ریگز و مرتاف به سمتش میروند و باید آن را بررسی کنند. در «اسلحهی مرگبار ۲»، آنها باید به سراغ عمارتی در پایین یک کوه بروند تا جان یک شاهد را نجات دهند. ریچار دانر کارگردان برای ساخت قسمت دوم، بودجهی فیلم را دو برابر کرد و سی میلیون دلار در اختیار گرفت. او کل این پول را خرج تولید کرد و بخش عمدهای از آن را به معنای واقعی کلمه سوزاند. تمایل ریگز به خودکشی پیوسته باعث بروز بحرانهای جدید میشود. مرتاف برای این بحرانها پیرتر از اینهاست. اگرچه در این مجموعه دامنهی هردو شخصیت گسترش زیادی پیدا میکند و هردو تا نقطهی شکست میرسند، ولی «اسلحهی مرگبار ۲» خیلی خوب از استعداد ذاتی شین بلک فیلمنامهنویس بهره میبرد. این دو شخصیت فراتر از تمام شوخیها و دردسرهای خود، دو انسان هستند که دقیقا میدانند با چه خطری دارند دستوپنجه نرم میکنند. بخش عمدهای از جذابیت این دو شخصیت به خاطر شیمی خوبی است که بین گلاور و گیبسون برقرار است. چند فیلم دیگر را میتوان پیدا کرد که صحنهی بمب در یک دستشویی را با چنین بار احساسی ترکیب کنند.
از همان صحنهی تعقیب ابتدایی که گیبسون واگن همکار خودش را نابود میکند، تا آن صحنهای که گلاور با یکی از نمادینترین سخنرانیهای سینمای اکشن ماموریت را به انتها میرساند، «اسلحهی مرگبار ۲» در اوج سرگرم کننده بودن است، هم یک نئونوآر اصیل است و هم طنزی عالی در خود دارد.
۵۵. ارباب حلقهها: دو برج (The Lord of the Rings: The Two Towers)
- کارگردان: پیتر جکسون
- بازیگران: الایجا وود، ایان مککلن، لیو تایر، ویگو مورتنسن، شان آستین، کیت بلانشت، کریستوفر لی
- سال: ۲۰۰۲
وقتی پیتر جکسون کارگردان و فرن والش تهیهکننده شروع به کار روی یک اقتباس حماسی از «ارباب حلقهها» کردند، غلظت حماسهی آنها ۳۳ درصد از خود کتاب کمتر بود. آنها میخواستند فانتزی عظیم هزار و صد و چند صفحهای تالکین را در قالب دو فیلم سینمایی بسازند. وقتی نیولاین سینما از آنها خواست این اقتباس را یک سهگانه کنند، یک مشکل برای آنها پیش آمد: فیلم دوم یک پایانی ذاتی در خود نداشت. راهحلی که آنها پیدا کردند این بود که این فیلم را با نبرد هلمزدیپ تمام کنند (این نبرد در اواسط کتاب رخ میدهد)، همین ایده نقش زیادی در خارقالعاده شدن «ارباب حلقهها» بازی کرد.
این سکانس ۴۰ دقیقهای از ۲۰ ساعت نمای فیلمبرداری شده در طول ۱۲۰ شب به دست آمد. در طول فیلیمبرداری این صحنه از هیچ جلوههای ویژهی کامپیوتری استفاده نشد، ۲۰ هزار سیاهی لشکر در آن حضور داشتند. تیم فیلمبرداری واقعا در میدان نبرد حضور داشتند و خبری از تولید استودیویی نبود، تنها کمی جلوههای دیجیتال اضافه به آن افزوده شد. علاوه بر ابعاد حماسی آخرالزمانی این نبرد، جکسون بار عاطفی زیادی هم به آن اضافه کرد. اولین بارش قطرههای باران، لذت موجسواری لگولاس با سپری زیر پایش، اضطراب پیوستهی تلاش اورکها برای شکستن در قلعه با انواع وسائل مختلف، آن شکوه بازگشت گاندلف. چیزی که میتوانست یک سکانس شلوغ و درهم و برهم و غیرقابل فهم باشد، در شفافترین حالت ممکن نمایش داده میشود. پیروزیها کند هستند و شکستها سریع، در تکتک آن صورتهای مملو از ترس و کثیفی، میتوان معنای نهفته در این نبرد را پیدا کرد.
در سراسر این نبرد فانتزی، نبرد هلمز دیپ شبیه یک واقعیت ثبت شدهی غیرممکن میماند. درست همانطور که «ارباب حلقهها» به معیاری برای فانتزیهای حماسی بعد از خود تبدیل شد، نبرد هلمز دیپ هم معیاری برای ساخت یک نبرد در ابعاد عظیم سینمایی شد. حتی در کامپیوتریترین عصر سینما (جکسون همان زمان هم داشت با این رویه مبارزه میکرد) هم هیچ نبردی اینقدر ملموس و هولناک نیست.
- کارگردان: جرج میلر
- بازیگران: تام هاردی، شارلیز ترون، نیکولاس هولت، هیو کیز-برن، رزی هانتینگتون وایلی، رایلی کیئو
- سال: ۲۰۱۵
قبل از اینکه اصلا ایدهی ساخت قسمت چهارم «مکس دیوانه» مطرح شود، اکشن همچنان وجود داشت. جرج میلر، مغز متفکر این مجموعه فیلم، در مصاحبهای که با نیویورک تایمز داشت، از لحظهای گفت که ایدهی قسمت چهارم برای اولین بار به ذهنش رسید: «داشتم از خیابانی در لس آنجلس عبور میکردم و این ایدهی ساده به ذهنم آمد: چه میشد اگر یک فیلم مکس دیوانه داشتیم که یک تعقیب طولانی واحد بود، و مکگافین هم انسان بود؟» (مکگافین به سرنخ یا ابزاری گفته میشود که بدون اهمیت ذاتی، به پیشبرد داستان کمک میکند).
تمامش همین است. او در قسمت دوم «مکس دیوانه» با نام «جنگجوی جاده» تقریبا یک طرح اولیه و ابتدایی از ایده یک تقعیب طولانی را پیاده کرده بود. وقتی مکس جدید با بازی تام هاردی و چارلیز ترون شورشی و همسران هیو کیز-برن شروع به فرار از دست این حاکم مستبد میکنند، دیگر توقفی در کار نیست. جنگجوهای نیمه برهنه خودشان را از میلههایی بلند آویزان میکنند و از سمتی به سمت دیگر تاب میخورند. کامیونهای چند تنی همچون سگهای شکاری به پرواز درمیآیند. گیتاریستها جمجمههای روی صورت حمله را هدایت میکنند. تنها زمانی که هاردی و ترون سرعتشان را کم میکنند، جایی است که میخواهند بپیچند و دوباره سرعت بگیرند.
میلر سی سال بعد از تجربهی این ایده با ماشینهای واقعی، با «جادهی خشم» استانداردهای این مجموعه و کل سینمای اکشن را به سطحی بالاتر برد. «جادهی خشم» از ابتدا تا انتها، پرشور و انرژی پیش میرود. نوشتن دربارهی اکشن حرکت احمقانهای است، نوشتن دربارهی چنین اکشن نابی اصلا توهین به فرم است. فیلم شاهکاری است با همان جنبش و محرک اولیهای که انسان اولیه را وا داشت در غارها به نقاشی بپردازد. کمتر اثر اکشنی را میتوان پیدا کرد که اینقدر زلال و مشخص، به معنای واقعی کلمه اکشن باشد. مگر میلر دوباره با اثر بعدیاش استانداردی تازه تعیین کند، در غیر این صورت بعید است فعلا بتوانیم دوباره چنین فیلمی ببینیم.
- کارگردان: تد پست
- بازیگران: کلینت ایستوود، هال هابروک، میچل رایان، دیوید سول، فلتون پری
- سال: ۱۹۷۳
فیلم «هری کثیف» جایی تمام میشود که کارآگاه قاتل سریالی را میکشد و نشانش را دور میاندازد. او دیگر از این همه تشریفاتی خسته شده که اجازه نداده زودتر از اینها ماشه را بکشد. آیا همین دلیل محکمی برای ساخت یک دنباله نیست؟ دان سیگل کارگردان معتقد بود قهرمان فیلم او کسی است که مردم دربارهاش سوءتفاهم شدیدی دارند.
ایدهای که جان میلیوس برای دنبالهی فیلم در نظر داشت این بود که هری کثیف را در برابر هری کثیفهای دیگری قرار دهد. چهار پلیسی که ایستوود با آنها درگیر میشود، همه جوان و سرحال و در نقطهی مقابل او هستند. دیوید سول، تیم متسن، رابرت اوریچ و کیپ نیون، هر چهار نفر طوری هستند که انگار از یک پیشزمینهی وسترن آمدهاند. چیزی که آنها ندارند، تجربه است، هم پشت صحنه و هم جلوی صحنه. هری این را میداند، به همین دلیل بارها مداخله میکند. این جوخهی مرگ با خونسردی مجرمان را به قتل میرسانند و هیچ ترس و دلهرهای ندارند. با گذشت زمان، «نیروی مگنوم» ناخواسته به یک جایگاه ویژه رسیده است، این فیلم به جبرانی برای «هری کثیف» و مقلدان گمراه پرخشونتی تبدیل شده است که سعی کردند همان مسیر را ادامه بدهند.
فلاکت و کثیفی مد نظر سیگل در فیلم تد پست جای خود را به یک آسمان همیشه آبی داده است، گویی او میخواهد به این نکته اشاره کند که اینبار با یک هری تمیزتر طرف هستیم. هری دیگر سرقتهای بانک را خنثی نمیکند. حالا مقابله با سرقت هواپیما، تعقیب با ماشین و موتور، ویراژ رفتن از این سر شهر به آن سر شهر هم جزو وظائف او شدهاند. مرگهای فیلم با یک دیالوگ کوتاه کامل میشوند: «آدم باید محدودیتهای خودش را بداند.» پلیسهای جوان شاید سریعتر از هری شلیک کنند، ولی شلیک آنها به خوبی او نخواهد بود. به همین دلیل او هری کثیف شده است.
- کارگردان: واچوفسکیها
- بازیگران: کیانو ریوز، کری-ان ماوس، لارنس فیشبرن، هوگو ویوینگ
- سال: ۱۹۹۹
در این فهرست فیلمهای زیادی هستند که تاثیر قابل توجهی روی گونهی اکشن گذاشتهاند، بعضیهایشان هم فیلمهای جدیدی هستند. ولی «ماتریکس» شاید آخرین تحول بزرگی بود که در سینمای اکشن اتفاق افتاد. برای طرفداران فیلمهای اکشن بینالمللی، سبک این فیلم آشنا به نظر میآید: یک رشتهی کامل از حرکات رزمی که توسط یوئن وو-پینگ بزرگ طراحی شده است و قبلا نمونههایش را در آثار دیگر زیاد دیدهاند، اصلا شاید همین باعث شد چو یون فات و جت لی، دو اسطوره سینمای هنگ کنگ پیشنهاد بازی در این فیلم را رد کنند؛ بعضی از جلوههای ویژهی بصری فیلم هم مثل آهسته شدن گلولهها، با الهام از انیمهها خلق شدهاند. ولی چیزی که «ماتریکس» را از تمام آثار پیشینش (و خیلی از آثاری که بعد از آن آمدند) جدا میکند، تلاش دو فیلمساز جسور برای پیادهسازی خِرَد در یک فیلم اکشن است.
گویا شرکت برادران وارنر از واچوفسکیها پرسیده بود چطور میخواهند هنگامی که کیانو ریوز در سرعتی آهسته به عقب خم شده تا از تیررس گلولهها دور بماند، دوربین را دور او بچرخانند؟ آنها گفته بودند: «داریم رویش کار میکنیم.» همان یک صحنه برای آنها دو سال زمان برد و ۷۵۰ هزار دلار هزینه داشت، و مسلما ارزش تکتک ثانیهها و دلارهای خرج شده را داشت. واچوفسکیها برای اینکه داستان سالها پرورش دادهی خود را دربارهی درهم شکستن واقعیت در یک فضای شبیهسازی شده روایت کنند، واقعیت را درهم شکستند. آن لگد معروف کری-ان ماس در هوا، چرخش ۳۶۰ درجهی دوربین دور کیانو ریوز و هوگو ویوینگ، مقاومت در برابر جاذبه توسط لارنس فیشبرن، … در ابتدای قرنی که بعدا معلوم شد قرار است عصر باورپذیر کردن باورنکردنیها باشد، واچوفسکیها از هرچه در چنته داشتند استفاده کردند تا یک داستان زیستن باورنکردنی را بگویند. آنها اگرچه در دنبالههای بعدی مرزها را فراتر بردند، ولی اگر میخواهید دوباره آن تفکر حقیقی واچوفسکیها را در «ماتریکس» ببینید، بهتر است به سراغ «مسابقهی سرعت»، فیلم سال ۲۰۰۸ آنها بروید. فیلمی که شبیه هیچ اثر دیگری نیست.
- کارگردان: کیتا آمهمیا
- بازیگران: یوجی کیشیموتو، مای هوشو، یاسواکی هوندا، دای ماتسوموتو
- سال: ۱۹۹۵
یک گروه اراذل در جستجوی یک گنج باارزش، به سراغ یک مقبرهی باستانی میروند. آنها در مقبره مردی را میبینند که به دیوار زنجیر شده است، و هنوز زنده است. آنها بدون هیچ بحثی، به مرد شلیک میکنند. در میان آن همه شلیک و آتشبازی، مرد ناپدید میشود و تکتکشان را از بین میبرد. او سپس میان اجساد آنان میایستد و میگوید: «من کی هستم؟ من در این جهان کی هستم؟» عنوانبندی شعلهور فیلم پاسخ او را میدهد. او هاکایدر است، متجاوز مکانیکی.
اگر کلینت ایستوود زرهی پاور رنجر بپوشد، سوار یک موتورسیکلت ضدتانک بشود و یک شاتگان را بیرون بکشد که تنها گلولههای انفجاری پرتاب میکند، هاکایدر همان مرد بینام وسترنها میشود. هرقدر مرام اخلاقی هاکایدر مشخص و قطعی است، برعکس حس وفاداری او اصلا قابل اعتماد نیست. او در جایی از فیلم یک دسته گل را آتش میزند و میگوید: «عدالت؟ من با عدالت چنین کاری میکنم.» ولی در ادامه هاکایدر وارد شهر مسیح میشود، یک شهر کاملا فاشیستی که توسط شخصی دیوانه و شستشوی مغزی شده به نام انجل اداره میشود. هاکایدر آنقدر بیعدالتی میبیند که تصمیم میگیرد به ساکنان این شهر کمک کند.
همین تصمیم یعنی منفجر کردن دهها، و شاید بتوان گفت صدها رباتی که در خدمت انجل هستند. نبرد پایانی هم یک نمونهی درخشان از جلوههای ویژهی قدیمی مثل روتوسکوپی و استاپموشن است. هاکایدر ابتدا یک سریال انیمه بود که به یک فیلم واقعی تبدیل شد، همین فرایند تغییر باعث بروز اتفاقاتی نامتعارف و غیرعادی در فیلم شده است، انگار داریم یکی از قسمتهای مجموعهی معروف «سوپر سنتای» را میبینیم. فیلم ترکیبی از آثاری چون «مکس دیوانه»، «جنگ ستارگان»، «پلیس آهنی» و «تتسو: مرد آهنی» است. کمتر از ۸۰ دقیقه هم زمان دارد و میتواند حسابی شما را سرگرم کند.
- کارگردان: مایکل مان
- بازیگران: کالین فارل، جیمی فاکس، گونگ لی، لوئیس تسار
- سال: ۲۰۰۶
مایکل مان در «میامی وایس» تمام تلاشش را کرده که از آن جنبههای زیباییشناسانهی سریال اصلی فاصله نگیرد. مهم نیست این فیلم چقدر تلخ و تیره شده باشد، آن لباسهای روشن و موسیقی پاپ خیلی خوب دوباره ما را به حال و هوای سریال اصلی بازمیگردانند.
برای مایکل مان، این زیباییشناسی یکی از اصوله اولیهای بوده است که در بازسازی خود از این سریال محبوب دههی هشتادی مد نظر داشته است. نکتهی طعنهآمیز این است که فیلم سینمایی مایکل مان به اندازهی سریال اصلی بیشتر به درد تماشا بر روی صفحهی تلویزیون میخورد تا سالن سینما. تصاویر فیلم بسیار واقعی و بیواسطه هستند. میامی مان به زندگی واقعی نزدیکتر است. برای کالین فارل و جیمی فاکس، دو همراه و شخصیت اصلی این فیلم، کار شبیه یک رژهی مرگ کافکایی است. برای این پلیسها، استراحت یا آسایش معنایی ندارد. از منظر لنز دوربین دیجیتال داین بیبی که آن زمان تازگی هم داشت، حتی آسمان شب هم به آنها استراحی نمیدهد. شاید کبود و محو شود، ولی هیچوقت آنقدر تاریک نمیشود که امپراتوری آنها را به یک پایان برساند.
همچنان «مخمصه» شاهکار مایکل مان است، آن صحنهی تیراندازی در خیابانهای لسآنجلس هنوز یک الگوی عالی برای تمام فیلمهای اکشن است. ولی در «میامی وایس»، مان همان قوانین نوشته شده توسط خودش را در جهت اکشن بیشتر، بازنویسی کرد. تعقیب و گریز قایقها، تیراندازی در کارخانهی کشتی سازی، حمله به پارکینگ کامیونها، همه به یک اندازه جذاب و بازدارنده هستند. برای این آدمها بردی وجود ندارد، نهایت بتوانند مسیر باخت را کندتر کنند، هیچچیز شبیه «میامی وایس» نیست.
۶۱. ماموریت (The Mission)
- کارگردان: جانی تو
- بازیگران: آنتونی وانگ، فرانسیس انجی، جکی لویی، روی چیونگ، لم سوئت
- سال: ۱۹۹۹
همچون شیشهها و بدلکاران، مراکز خرید و فیلمهای اکشن هم رابطهی خوبی با هم دارند. «داستان پلیس»، «تهاجم آمریکایی» و «نشانگذاری شده برای مرگ»، از جمله فیلمهای اکشنی هستند که بخشی از آنها در مراکز خرید میگذرد و در این فهرست حضور ندارند. در فیلمها، در مراکز خرید در هر قدم یک اتفاق رخ میدهد.
جانی تو کارگردان هم این را میداند، و انتظارش از بیشتر بینندههای فیلم «ماموریت» این است که این را بدانند. پنج فرد مسلح – آنتونی وانگ، فرانسیس انجی، جکی لیو، روی چیونگ و لم سوئت – قرار است از یک شخص مهم به نام ادی کو محافظت کنند. آنها وقتی او را وارد یک بازار بعد از ساعت کاری میکنند، در اصل زنگ خطر را به صدا درمیآورند. درست سر وقت، اولین گروه آدمکشها از راه میرسند. ولی هنوز اوضاع وخیم نشده است. محافظان متحد با هم عمل میکنند و ادی کو را به یک گوشهی امن میبرند. آدمکشهای بیشتری از راه میرسند و این ماموریت پر کشتوکشتار ادامه پیدا میکند. دوربین به ندرت از جای خود تکان میخورد، حتی اگر دوربین تکان بخورد، محافظان چنین کاری نمیکنند. آنها در این کار حرفهای هستند، و فرصتی برای به رخ کشیدن تواناییهای خود نصیبشان شده است.
تمام آنچه که دربارهی «ماموریت» میتوان گفت همین است. پیرنگش هم مثل نامش گنگ است. پنج فرد مسلح که رقیب هم هستند ماموریت دارند بدون هیچ سخنی، کاری را انجام دهند. آنها هنگام خروج یک نفر را فراموش میکنند، لگد زدن اسلحه را روی ساعد همدیگر آزمایش میکنند، با یک توپ از کاغذ مچاله شده بازی میکنند، با نهایت مهارت و سکوت بازار را خالی میکنند. «ماموریت» یک کلاس درس عالی از جانی تو دربارهی خلق یک اثر، با نهایت بازدهی و خشونت است.
- کارگردان: کریستوفر مککوری
- بازیگران: تام کروز، ربکا فرگوسن، هنری کویل، سایمون پگ، ونسا کربی، الک بالدوین
- سال: ۲۰۱۸
با «ماموریت: غیرممکن – پروتکل شبح» بود که تام کروز و انجام بدلکاریها توسط خودش به یک موضوع مورد بحث برای همه تبدیل شد. او در فیلمهای قبلیاش هم به عنوان میراثدار جکی چان، این کارها را کرده بود، ولی با آن فیلم و ایستادن بر فراز برج خلیفه، کلا یک سطح دیگر از خودش را نشان داد. بعد از گذشت هفت سال از آن فیلم و ساخت دو دنبالهی دیگر، همچنان برج خلیفه تعریف کاملی از سطح بدلکاری در فیلم «ماموریت: غیرممکن» بود. برای فیلم «فالاوت»، کروز که ۵۶ سالش بود، مرزهای بدلکاری را حتی از این هم جلوتر برد. چگونه؟ در این حد که کریستوفر مککوری کارگردان نمیدانست برای صحنهی سقوط تام کروز از هواپیما به چه نحوی برنامهریزی کند، چون اصلا هیچکس تا بهحال چنین کاری نکرده بود.
پیرنگ «فالاوت» ساده و بیدردسر است: سه هستهی پلوتونیوم را باید پیش از این که گروههای افراطی آنها را به سمت سه هدف متفاوت نشانه بگیرند، باز پس گرفت. این مجموعه دیگر با آن فیلم اولیهی برایان دیپالما و جاسوسبازی پیچیدهاش خیلی فاصله گرفته است. در واقع، این مجموعه همچون قهرمانان اصلیاش، بارها تغییر هویت داده است. صحنهی ورود آرام و بی سروصدای تام کروز به اتاق کامپیوتر سیا در قسمت اول، هنوز الگوی اصلی دنبالههای آن بوده است. گویا در «فالاوت» مککوری خودش را چندان درگیر فیلمنامه نکرد، تنها به تیم خودش یک طرح کلی و هدف مشخص میداد و میگفت: «برایم چیزهایی پیدا کنید که از نظر تصویری خفن باشند.» این یک روش، یا توجیه، برای پیروی از فرم است.
اشتهای سیریناپذیر تام کروز برای بدلکاری به ضعف درمان ناپذیر ایتن هانت جاسوس تبدیل شده است. هانت برای نجات جهان هرکاری لازم باشد انجام میدهد. کروز هم همین کار را برای صنعت سرگرمی انجام میدهد. هردویشان ظرفیتهای باورنکردنی از قدرت انسان را در دنیای سینما نشان میدهند. مثلا صحنهای را ببینید که یکی مشهورترین ستارگان جهان از روی هلیکوپتر خود را روی محمولهای میاندازد که با تکانهای فراوان در حال حرکت است. غیرممکن نام این بازی است، ولی چنین کارهایی برای یک اکشن بلاکباستری هم غیرممکن است.
۶۳. نمسیس (Nemesis)
- کارگردان: آلبرت پایون
- بازیگران: اولیویه گرونر، تیم تامرسون، کری هیرویوکی تاگاوا، یوجی اوکاتومو، مارجوری مانهن
- سال: ۱۹۹۲
اولیویه گرونر، آدمکش ارتقا یافته، در جایی از فیلم در یک متل در محاصرهی سایبرگهای پلیس لس آنجلس گیر افتاده است، او با اسلحهی دستش یک حفرهای دایرهای دور پاهایش درست میکند و میگریزد. همین ترفند برای اکشن کردن این فیلم کافی است، ولی گرونر در ادامه تیراندازی میکند و به سقوط خود ادامه میدهد، یک جا هم برای تقریبا ۲۰ ثانیه مرتب ماشه میکشد. در چنین آشوبی سخت میتوان تشخیص داد، مخصوصا به خاطر اینکه انگار او خودش دارد دوربین را میچرخاند، ولی قهرمان این فیلم در این صحنه حدود ۹ طبقه را با این روش پایین میرود. بدون یک خراش هم زنده میماند، احتمالا به خاطر اینکه ۱۳.۵ درصد بدن او رباتیک است. ولی همچون دیگر احتمالهای «نمسیس»، همیشه دو پاسخ درست وجود دارد، و پاسخ دوم همیشه یکی است: آلبرت پایون از هیچ ریسکی چشمپوشی نکرده است.
پایون با یک بودجهی ۲ میلیون دلاری، موفق شده کلی عنصر اضافی را از آثار دیگر بیرون بکشد و اثر خودش را بسازد. در این فیلم تکههایی از «فرار از نیویورک» دیده میشود، از «نابودگر» زیاد میبینیم، و دستکم یک صحنه هم از «بیگانهها» وجود دارد. ولی هیچکدام از آن فیلمها صحنههای تیراندازی هنگکنگی را با حرکات آکروباتیک و آتشبازی ترکیب نکردهاند. گرونر که قهرمان کیکبوکسینگ بود، به جای اینکه از لبهها پایین بیاید، از روی آنها میپرد. حتی معمولیترین اسلحهها هم از دهانهشان ردی در حد موشک بیرون میزند. «نمسیس» یک داستان رباتیک بیشرم است، در این حد که حتی برای ناسزاگویی هم دایرهی واژگان خودش را خلق کرده است. و از قضا این فیلم دارای یکی از باورنکردنیترین اکشنهایی است که دنیای سینما تا بهحال به خود دیده است. این نشان دهندهی قدرت پایون است.
۶۴. شمال از شمال غربی (North by Northwest)
- کارگردان: آلفرد هیچکاک
- بازیگران: کری گرانت، اوا ماری سنت، جیمز میسون، کن لینچ،
- سال: ۱۹۵۹
کری گرانت همچون افرادی که منتظر سوار شدن توسط یک ماشین عبوری هستند، گوشهای از جاده ایستاده است. به محض اینکه اتوبوسش میرود، تنها نشانهی حیات، خودش و هواپیمای سمپاشی هستند که در دوردست دیده میشود. سپس، این هواپیما از دور میچرخد و هربار نزدیکتر میشود. هواپیما یک بار گرانت را تهدید میکند، آنقدر نزدیک هست که او را مجبور به شیرجه در میان خاک کند. هچون دیگر بخشهای زندگیاش در این مدت، این هواپیما هم یا دارد اشتباه میکند و یا به دنبال قتلش است. گرانت میایستد و با دقت نگاه میکند. هواپیما در حملهی بعدی به سمت او شلیک هم میکند. این صحنه، یک صحنهی هیچکاکی اصیل و از آخرین صحنههای هیچکاکی ناب دنیای سینما است.
هیچکاک شاید فیلمهای بهتری داشته باشد، قطعا فیلمهای پیچیدهتری هم دارد، ولی هیچکدام از آثارش به اندازهی «شمال از شمال غربی»، هیچکاکی نیستند. هر صحنه مثل یک رویای دقیق است. روی همهچیز آن فکر شده است. استاد تعلیق هواپیمای سمپاشی را به این دلیل انتخاب کرده است که مسلح کردنش برای شروران داستان کار راحتتری است. پیرنگ فیلم دو دستمایهی مورد علاقهی هیچکاک را در خود دارد: یک میل مبهم و بیمعنی، و قهرمانی که به اشتباه متهم میشود. او هردو را با هم ترکیب میکند و کاری میکند گرانت به یک مکگافین زنده تبدیل شود. هیچکاک معتقد بود تعقیبی که در «شمال از شمال غربی» دیده میشود «پوچترین و غیرضروریترین» تعقیب فیلمهای او بوده است. نکته و لذت اصلی فیلم، تماشای گرانت در آن کتوشلوار زیباست، وقتی که در واگنهای قطار و اتاقهای مختلف هتل با اوا ماری سنت چشمدر چشم میشود.
- کارگردان: پیتر آر. هانت
- بازیگران: جرج لازنبی، تلی ساوالاس، گابریل فرزتی، دایا رینگ، برنارد لی
- سال: ۱۹۶۹
جیمز باند هنگام طلوع صبح به ویلای کوهستانی بلوفلد در سوئیس حمله میکند. او با هلیکوپتر میآید، ولی این خیلی مهم نیست. برخلاف دیگر اکشنهای همعصرش، دیگر خبری از تیراندازی و هجوم نیروهای همراه نیست. طولانیترین نمای این صحنه مربوط به ۰۰۷ است که دارد بالا آمدن خورشید را تماشا میکند، سایهی یک ابر انسان در پیشزمینهی یک آسمان سرخ رنگ. موسیقی جان بری که جزتر از همیشه است، در پسزمینه پخش میشود. باند غرق در تفکر، به حمله در اولین طلوع خورشید فکر میکند.
اغراق نیست اگر بگوییم هیچ فیلم جیمز باندی دیگری همچون «در خدمت سرویس مخفی ملکه» ساخته نشده است. نه در کل این مجموعه، بلکه در کل فیلمهای سال ۱۹۶۹ هم چنین نمونهای پیدا نمیشود. اعتبار چنین چیزی را باید پای پیتر آر. هانت کارگردان نوشت. او که تدوینگر چهار فیلم اول ۰۰۷ و عضو تیم کارگردانی فیلم پنجم بود، دقیقا میدانست باید چطور عمل کند. هر ترکیب بندی از مایکل رید فیلمبردار کاملا به صحنه مینشیند، جرج لازنبی جیمز باندی باورپذیر در شرایطی باورناپذیر است. به لطف ترکیب رنگ دلپذیر و جذاب، «در خدمت سرویس مخفی ملکه» میتواند یک تبلیغ گردشگری برای ملکه و کشور انگلیس باشد.
بعد از حدود پنجاه سال، این فیلم متفاوتتر از همیشه شده است. بر خلاف استقبال سرد در زمان اکران، الان دیگر افرادی چون کریستوفر نولان و استیون اسپیلبرگ هم لب به تحسین فیلم گشودهاند. برای هانت، پیتر هانت، این ماموریت یک موفقیت تمام عیار بوده است.
۶۶. در جستجوی عدالت (Out for Justice)
- کارگردان: جان فلین
- بازیگران: استیون سیگال، ویلیام فورسایت، شنون وری، جو چمپا، جری اورباک
- سال: ۱۹۹۱
استیون سیگال فیلمهای از این بهتر هم دارد، مثلا «بالاتر از قانون» یا «تحت محاصره»، کلا کارنامهی او خیلی پربار و فراوان است. ولی هیچ فیلمی به اندازهی «در جستجوی عدالت» نمیتواند استیون سیگال را به عنوان یک ستارهی اکشن عالی به تصویر بکشد.
فیلم با نقل قولی از آرتور میلر شروع میشود، بعد از آن قهرمان داستان یک آدم پست را چنان پرت میکند که شیشهی ماشین را میشکند. لابهلای ترکهای شیشه، نام سیگال ظاهر میشود. او به عنوان جینو فلینو، کارآگاه افسانهای، لهجهای ایتالیایی دارد و سر کار پیراهن بدون آستین میپوشد. فیلم پیرنگ ناراحت کنندهای دارد. ویلیام فورسایت که از دیوانههای پرغرور شهر است، در روز روشن پلیسی که دوست سیگال است میکشد. برای کسی مثل سیگال که از همسرش طلاق گرفته تا به عنوان پلیس بیشتر از قبل بتواند به مردم خدمت کند، چنین اتفاقی خیلی سنگین است. او یک شاتگان، یک ماشین و یکی، دو روز مرخصی از رئیسش درخواست میکند. رئیس هم مسلما میپذیرد.
جان فلین کارگردان کثیفی را زیر ناخنهای ستارهی فیلمش جستجو میکند. سیگال از جایی به جای دیگر میرود، و هدف عظیمی که در سر دارد او را ضدگلوله کرده است. در یک کارنامهی کاری که پر از فیلمهای اینچنینی است، این فیلم عنصر نامتعارفی است. در این فیلم سیگال به یک جور تواضع دراماتیک رسیده است. دیگر خبری از آن بیپروایی و خشونت همیشگی نیست. خودش در جایی گفته بود که دوست داشته نام فیلم «بهای خون ما» باشد. او با وجود ناکامی در این هدف، یک کلاس درس ۹۰ دقیقهای دربارهی نحوهی به تصویر کشیدن یک شخصیت تکنفره را برگزار میکند.
- کارگردان: گور وربینسکی
- بازیگران: جانی دپ، اورلاندو بلوم، کیرا نایتلی، بیل نایی، نائومی هریس
- سال: ۲۰۰۶
«دزدان دریایی کارائیب: نفرین مروارید سیاه» حتی برای دیزنی هم پروژهی بلندپروازانهای بود. این شرکت حین ساخت فیلم بدش نمیآمد آن را مستقیم روی نمایش خانگی منتشر کند. ولی وقتی «دهکدهی خرسها»، دیگر فیلم این شرکت که بر اساس پارکهای تفریحی خود دیزنی ساخته شده بود به موفقیت فراوانی رسید، مدیر وقت شرکت اعلام کرد که باید نهایت استفاده را از «دزدان دریایی کارائیب» ببرند. گور وربینسکی کارگردان هیچوقت با بودجهای ۱۴۰ میلیون دلاری فیلم نساخته بود.
اتفاقا «نفرین مروارید سیاه» یکی از موفقترین بلاکباسترهای قرن بیست و یک شد، و وربینسکی کمی بعد با «صندوقچهی مرد مرده» یک پیروزی دیگر برای خود رقم زد. اورلاندو بلوم که یک دزد دریایی نسل دوم است، در این فیلم همراه با تیمش تعدادی از خارقالعادهترین صحنههای اکشن را در دنیای سینما رقم میزند. ولی نقطهی اوج فیلم، نبرد با شمشیر بر فراز یک چرخ آبی در حال فعالیت است. همین نبرد حکم تاییدی است بر توانایی وربینسکی در کارگردانی پروژههای عظیم. نه تنها این چرخ آبی واقعی است، بلکه نکتهی جالبتر این است که این صحنه در میانهی فیلمبرداری به داستان اضافه شد. از این اتفاقات ناگهانی و پرهیجان در این مجموعه فیلم زیاد رخ داده است. «دزدان دریایی» شاید تنها مجموعهی تاریخ سینما باشد که جلوههای ویژهاش با گذر زمان بهتر هم میشوند. آنها هر بار استانداردهای خلق شخصیت کامپیوتری را بالاتر میبردند.
وربینسکی طوری پروژه را جلو میبرد که گویی هر لحظه ممکن بود شرکت دیزنی او را از فیلم کنار بکشد، همین ویژگی میزان تحسینبرانگیز بودن او را نشان میدهد. چرا که هم دیزنی واقعا برای یک مدت چنین قصدی داشت، و هم برای ساخت دنبالهی عظیمتر به کارگردانی او چراغ سبز نشان داد. هر کارگردانی نمیتواند چنین پروژههای عظیمی را به خوبی به سرانجام برساند، ولی وربینسکی از معدود کارگردانهایی است که گویی اصلا برای این کار به دنیا آمده است.
- کارگردان: جان بورمن
- بازیگران: لی ماروین، انجی دیکینسون، کینن وین، کرول اکونر، جان ورنن
- سال: ۱۹۶۷
لی ماروین که برای یک ماموریت اجیر شده است، از هواپیما پیاده میشود و شروع به قدم زدن میکند. او تا همینجایش هم باید مرده باشد. جان ورنن، رفیق قدیمی او، او را در زندان آلکاتراز رها کرد و زن و سهمش از پولی که نصیب شده بودند را دزدید. ولی او همچون مردهای که از گور برخیزد، زنده است. به نظر میرسد پژواک حضور او به فراتر از هواپیما رسیده است، به هرکسی که به او بد کرده است. آنها در اصل دارند صدای یک شمارش معکوس را میشنوند. در این که او بالاخره به حق خودش میرسد یا خیر، تنها بحث زمان مطرح است.
«شلیک به هدف» از جان بورمن یک شعر جدی و بیرحم است. ماروین تنها وقتی حرف میزند که لازم است. آنطور که خود بورمن بعدا در مصاحبهای گفت، لی ماروین سر صحنه دیالوگهایش را بازنویسی میکرد و حتی آنها را کمتر از چیزی میکرد که روی کاغذ بود. او وارد دفتر میشود و میگوید: «پولم کجاست؟» و کتککاری را شروع میکند. وارد اتاق خواب میشود و به تصور اینکه هدفش زیر لحاف است، به محض باز کردن در شلیک میکند. او خیلی زود متوجه میشود که در غیابش یک جرم گروهی صورت گرفته است. چه کسی مسئول این اتفاقات است؟ ماروین زمانی ندارد. همهچیز باید سریع انجام شود. مرگ وارد مکالمههای روزمره میشود، خشونت آرامش را برهم میزند. چنین پایانی برای مردانی مثل او طبیعی است.
پیشروی ماروین در «شلیک به هدف» همچون خود مرگ است، مرگبارتر از اینهاست که بخواهد با صدای آرام صحبت کند. آن دغدغههای انسانهای فانی است. شخصیت او و بازی که ارائه میدهد، کلا یک چیز دیگر هستند.
- کارگردان: کاترین بیگلو
- بازیگران: پاتریک سوویزی، کیانو ریوز، گری بیوسی، لوری پتی
- سال: ۱۹۹۱
در جایی از فیلم، پاتریک سوویزی که تفکراتش بسیار شبیه آیین ذن است، میگوید: «اگر نهایت را میخواهی، باید نهایت بها را بپردازی. مردن در مسیر کاری که دوست داری، غمانگیز نیست.» صرفا به خاطر اینکه قانون اینگونه میگوید، او را باید یک شرور در نظر گرفت. از نظر کیانو ریوز، مامور تازهکار افبیآی، او خود آزادی است که در ساحل گیر افتاده است. درباره دستمایههای مختلف «نقطهی شکست» به اندازهی کافی بحث شده است، فیلم آن زمان به خاطر بازیگران خوشقیافهاش که زیاد هم برهنه میشدند، مورد توجه فراوانی قرار داشت.
کاترین بیگلو سوویزی را همچون خدایی میان انسانها به تصویر کشیده است. کیانو هم همچون روحی است که به دنبال ذرهای نور الهی میگردد. او این نور را کیلومترها بالاتر از سطح دریا پیدا میکند، وقتی که اولین سقوط آزاد خود را تجربه میکند. سوویزی انگار دارد در وسط هوا شنا میکند. آنها در حالی که با سرعت ۱۹۰ کیلومتر بر ساعت در حال حرکت به سمت زمین هستند، دستان همدیگر را میفشارند. پیوند آنها در این کنش معنایی تازه پیدا میکند. بیگلو تلاش کرده موجسواری را در قالب یک اپرا به تصویر بکشد و غرابت را با صداقت بیامیزد، و برای فیلم خود دو مورد از مطرحترین ستارههای اکشن آن زمان را انتخاب کرده است. تماشای آن صحنه که سوویزی قبل از اینکه از هواپیما بپرد و اندازهی یک نقطه شود، میگوید: «آدیوس آمیگو!»، به تنهایی برای تماشای این فیلم کافی است.
۷۰. داستان پلیس ۳: ابرپلیس (Police Story ۳: Supercop)
- کارگردان: استنلی تانگ
- بازیگران: جکی چان، میشل یئو، مگی چونگ، یوئن وا، بیل تونگ
- سال: ۱۹۹۲
جکی چان در مصاحبهای که سال ۱۹۹۶ برای تبلیغ فیلم چهار سال خود انجام داده بود، گفت: «شاید در ایالت متحده میگویند که وای یک ستارهی جدید از راه رسید. ولی در کشور خودم، من یک عتیقه هستم.»
«داستان پلیس» اصلی سومین تلاش چان برای معرفی خود به عنوان یک ستاره به بازار آمریکا بود. دو تلاش اول ناکام مانده بودند. «داستان پلیس ۱» که در این فهرست خیلی راحت میتوان با همین قسمت سوم جایگزینش کرد، محصولی دیوانهوار بود. بعد از گذشت هفت سال و هشت فیلم اکشن دیگر، جکی چان در «داستان پلیس ۳» در یک نقش آرامتر ظاهر میشود. او کارگردانی کار را به استنلی تانگ سپرد و نقش اصلی را هم با میشل یئو تقسیم کرد. «ابرپلیس» باعث شد که جکی چان اگرچه کمی دیر، ولی به بهترین شکل به بازار ایالات متحده معرفی شود.
افسر چان و افسر یئو ماموریت دارند به عملیات مثلث طلایی که تحت کنترل سلطان مواد مخدر کنت سانگ است، نفوذ کنند. ولی اوضاع طبق نقشه پیش نمیرود و همچون دو قسمت پیشین، این دو نفر مجبور میشوند با کلی ژانگولر بازی و حرکات آکروباتیک، مسیر خود را پیش بروند. تیم آنها شاید از نظر بازاریابی کلیشهای باشد، ولی یئو واقعا یک زوج عالی برای چان است. چان در جایی از فیلم خود را از بالای هلیکوپر روی قطار میاندازد، از آن طرف یئو با موتورسیکلت روی قطار میپرد! در طول مبارزات، آنها از همدیگر به عنوان سپر استفاده میکنند. هردو توقف ناپذیر هستند، حتی اگردر نهایت خستگی باشند. پشت صحنهها هم چنین چیزی را ثابت میکنند.
۷۱. محافظ (The Protector)
- کارگردان: پراچیا پینکائو
- بازیگران: تونی جا، نیتن جونز، ژینگ جین، پچتای ونگکامالو
- سال: ۲۰۰۵
یک نکتهی مهم در صحنههای اکشن با برداشت بلند این است که باید دلیل قانع کنندهای داشته باشند. در مورد «محافظ»، دلیل خود تونی جا است، و همین دلیل برای هرچیزی کافی است.
نبرد معروف روی پلکان عمودی در اواسط «محافظ» رخ میدهد. جا مدتی است دنبال فیلهای گمشدهاش میگردد. خون ریخته شده است. دستها و پاها شکسته شدهاند. او وقتی به یک رستوران ژاپنی ساده در گوشهی خیابانی در استرالیا حمله میکند، میدانیم که این دعوا هم فرقی با بقیهی دعواهای او نخواهد داشت. وقتی جا در رستوران پیش میرود و به تالاری پر از لات و چاقوکش میرسد، ابتدا شبیه یک فیلم اکشن معمولی میماند. او سپس در میانهی نبرد روی یک طرف خود میجهد، سر یک میز قرار میگیرد و به سمت یک سکو میپرد تا نردههای طبقهی دوم را بگیرد. در چهار دقیقهی بعدی این صحنه، دوربین یک لحظه هم متوقف نمیشود، همانطور که جا هم دست از تکاپو برنمیدارد.
جا در این فیلم اونگ-باک را که یکی از ضربههای کاری مبارزهی تایلندی است با سبک خودش ترکیب کرده است. دستان او پیوسته دنبال اندام تازهای برای شکستن میگردند. پاهایش مثل پیستون هستند، آنقدر محکم هستند که هرکسی را به هوا بفرستند. حتی تماشای بالا رفتن جا از پلههای عمودی هم لذتبخش است. او هرچه بیشتر جلو میرود، باورنکردنیتر میشود. وقتی پراچیا پینکائو کارگردان کات میزند، دیگر تنها با یک برداشت بلند اکشن طرف نیستیم که دلیل خوبی دارد، همین برداشت بلند اکشن دلیل خوبی برای حضور دیگر صحنههای فیلم هم میشود.
- کارگردان: گرت ایونز
- بازیگران: ایکو اویس، جو تسلیم، دونی آلامیشاه، پایان روهیان
- سال: ۲۰۱۱
«یورش» سادگی در حد بازی «دانکی کونگ» نینتندو دارد. آدم بد داستان بالای صفحه منتظر است و موانعی را پیش روی قهرمان قرار میدهد، قهرمانی که معمولا نه آمادگی لازم و نه سلاحی برای دفاع از خود دارد. ولی چیزی که «یورش» را متمایز میکند، این است که مرگ هم به این بازی ساده اضافه شده است. مشکل قهرمان این بازی است که به جای یک راه مشخص برای بردن، بیشمار روش برای باختن وجود دارد.
یک نکتهی دیگر این است که ایکو اویس، مامور تازهکار قرار نیست همچون بازی «دانکی کونگ» از بشکهها جاخالی بدهد. موانع او، اراذل و اوباش قمه به دست هستند. گرت ایونز کارگردان گفته بود که می خواسته به جای یک اکشن کامل، عناصر ترس و بقا هم به فیلم خود اضافه کند. بعد از یورش دوم – مافوق فاسدش از آن برای سرپوش استفاده کرده و قرار نیست اصلا نیروی کمکی از راه برسد – اوضاع برای اویس دلهرهآورتر میشود. کمی بعد، مهماتش تمام میشود. البته در این ساختمان که شبیه جهنم میماند، تفنگبازی آنقدرها فایدهای ندارد. اشیاء تیز هم این خطر را دارند که علیه خودت استفاده شوند. تنها اسلحه قابل اعتماد اویس در این نبرد، بدن خودش است، آن هم مگر چقدر میتواند در برابر ضربهها و آسیبهای مختلف دوام بیاورد؟
الان دیگر تمام فیلمای اکشن مبارزهای تحت تاثیر «یورش» هستند و عناصر اینچنینی را قرض گرفتهاند: فیلمبرداری، طراحی دقیق مبارزهها که شبیه یک رقص زیبا میماند، فضاهای تنگ و باریک که باید نهایت استفاد را از آنها برد. مقلدان «یورش» هم در نوع خودشان فیلمهای تماشایی هستند، «یورش ۲» هم دنبالهی شایستهای برای قسمت اول بود. با اینحال، هنوز هیچچیز نمیتواند با آن فضای مرگبار قسمت اول را برابری کند. در این فیلم ۱۰۰ دقیقهای، زمان کافی برای ساخت یکی از شایستهترین اکشنهای تاریخ سینما فراهم شده است.
۷۳. درست کردن نادرستها (Righting Wrongs)
- کارگردان: کوری یوئن
- بازیگران: یوئن بیائو، سینتیا راثراک، ملوین وانگ، وو ما
- سال: ۱۹۸۶
در جای از فیلم، یوئن بیائو، وکیل سابق که حالا یک پارتیزان شده است، در یک پارکینگ محاصره میشود. وقتی اولین ماشین به سراغش میآید، او روی سقف ماشین میپرد و غلت میزند. همین یک حرکت به خوبی نشان دهندهی میزان مهارت اوست. سپس دو ماشین او را از دو طرف گیر میاندازند و مستقیم به سمتش هجوم میآورند. و میتواند خود را کناری بیاندازد، غلتی بزند یا دوباره روی سقف یکی از آنها بپرد. ولی بیائو کسی نیست که از این کارهای معمولی بکند. او در عوض روی زمین دراز میکشد و یک جای خالی بین لاستیکها و سپرهای ماشینها پیدا میکند. یکی از ماشینها عقب میرود و دیگری فشار میرود. و در تمام این مدت بیائو زیر ماشین، با آنها پیش میرود.
بیائو، همان پسر جذاب فیلم «سه اژدها»، برخلاف همکلاسیهایش به شهرت بینالمللی چندانی نرسید و زیر سایهی بدلکاریهای جکی چان و کتککاریهای سامو هونگ باقی ماند. «درست کردن نادرستها» اوج توانایی او در درست کردن تمام نادرستیهای زندگیاش است. بیائو در این فیلم ابتدا وکیل است و دوست دارد قانونی کارها را جلو ببرد. ولی قانون بارها مایوسش میکند، و باعث میشود خیلی از قاتلها خیلی راحت آزاد شوند. آیا کشتن چندتایی از آنها کاری غیر از عدالت است؟ حتی سینتیا راثراک، افسر پلیس هم بعضی وقتها به کمکش میآید. با توجه به حرص و جوشی که بیائو از این همه بیعدالتی میخورد، پذیرش استدلال او کار سختی نیست. آنها همان ابتدا با چند مبارزهی سریع کار خود را شروع میکنند.
بعضی جاها به نظر میآید بیائو نیروی جاذبه را هم به چالش میکشد. روی ماشینها میپرد، یک ضربهی کاری را جاخالی میدهد و با یک ضربهی پاشنهی مرگبار به جناغ سینهی حریف، حسابی جبران میکند، همچون یک شامپانزه یک پلکان را بالا و پایین میکند. حتی وقتی نیروی جاذبه هم کاملا به چشم میآید، باز هم کمتر کسی را میتوان پیدا کرد که همچون بیائو چنین حرکات نرم و عجیبی را به نمایش بگذارد.
- کارگردان: رودی هرینگتون
- بازیگران: پاتریک سوویزی، بن گازارا، کلی لینچ، سام الیوت
- سال: ۱۹۸۹
«بار کنار جاده» یک اثر فانتزی است. درست است، شاید عناصر زیادی ازدنیای واقعی در آن باشد، ولی آنها هم از یک جهان دیگر منتقل شدهاند. پلیسهای فیلم کسانی هستند که کنار باشگاههای شبانه مست میکنند و میجنگند. پاتریک سوویزی در نقش یکی از افسانهایترین نگهبانهای باشگاههای شبانه بازی میکند. آنقدر معروف است که همه از کیلومترها آنطرفتر او را میشناسند.
به عنوان نگهبانی که تا بهحال دردسر خاصی نداشته و به نوعی رهبر همهی نگهبانان باشگاههای شبانه است، سوویزی اعتبار زیادی به دست آورده است. او تمام آن چیزی است که تمام همتایانش آرزو دارند باشند. رمز موفقیت او ریشه در یک قانون طلایی دارد: «خوب باش.» او با جذابیت آرام و اجرای هنر رزمی تایچی به صورت برهنه، دل اهالی شهر را ربوده است. کشت و کشتار را تنها زمانی انجام میدهد که لازم باشد. مشکل جایی شروع میشود که بن گازارا، فرد صاحب نفوذ و قدرت شهر به خانوادهای حمله میکند که برای سوویزی خیلی عزیز است. برای همین سوویزی دوباره تحریک به کشت و کشتار میشود. «بار کنار جاده» ویژگیهای زیادی از یک نئووسترن در خود دارد. مهمترین مدرکش هم سمی الیوت پرریش و پشم است که هرچه بلد بوده است به سوویزی یاد داده است.
اگر فقط یک چیز باشد که سوویزی خوب بلد است، حرکت است. او پیشتر باله کار کرده بود و همین باعث میشود هر نبرد او، شبیه یک نمایش باله باشد. در میان آن همه بطری تکهتکه شده و صندلی شکسته، او نرمترین انحناها را به خودش میدهد. او در فیلمهای قبلیاش هم زیاد میدوید و میپرید و میافتاد، ولی در «بار کنار جاده» او به یک ستارهی اکشن کامل تبدیل شد. او در این زمینه یک بستهی کامل بود.
۷۵. رونین (Ronin)
- کارگردان: جان فرانکنهایمر
- بازیگران: رابرت دنیرو، ژان رنو، ناتاشا مکالهون، استلان اسکاشگورد، شان بین، جاناتان پرایس
- سال: ۱۹۹۸
در جایی از فیلم، رابرت دنیرو، مامور اطلاعاتی سابق از شان بین میپرسد: «آشیانهی قایق در هرفورد چه رنگی است؟» یک سوال ساده از کسی که قرار است به زودی همکارش باشد. ولی در جمع چنین آدمهایی، سوال ساده وجود ندارد. همکار تازهکار همینجایش هم بیعرضگی خود را ثابت کرده و باعث بروز یک شبیخون به تیمش شده است. تنها علت بروز چنین صحبتهایی، دفاع از خود است. آنها با کنشهایشان به این پرسشها پاسخ میدهند. وقتی شان بین در این آزمون شکست میخورد، یک همکار دیگر محض کنجکاوی میپرسد که حالا واقعا آشیانه چه رنگی است؟ رونین داستان در پاسخ میگوید: «من از کجا میدانم؟!»
نام فیلم اشاره به ساموراییهای بدون ارباب دارد. هم مزدورهای داخل فیلم، و هم جان فرانکنهایمر کارگردان چنین ویژگی دارند. او با وجود اینکه تعدادی از مهمترین فیلمهای تاریخ سینما را ساخته است («کاندیدای منچوری»، «دومیها»)، به خاطر رویکرد پیوسته در حال تغییرش در فیلمسازی هیچوقت عنوان مولف به خود نگرفت. با «رونین»، او دوباره به اوج کار خود برگشت.
تعقیب و گریزهای فیلم با غرش موتورها، جیغ لاستیکها و فریادهای مردم آذین شده است. همین سمفونی به اندازهی چهرههای پشت فرمان، زنده است. پژوها و بیاموهای فیلم حرفهای خود را با سرعت ۱۰۰ کیلومتر بر ساعت خود میزنند. فرانکنهایمر به هر روشی که ممکن بوده است، از آنها فیلم گرفته است. ولی این خودروها همیشه در ارتباط با هم هستند و گویی کل جهان دور آنها میچرخد. این جور آدمها نیازی به لاف زدن ندارند، چرا که هر چرخشی که به ماشین میدهند، هر شلیکی که از سقف بازشوی ماشین ترتیب میدهند، هر پیچشی که برای ورود ماشین به یک کوچه باریک میدهند، برای تایید سابقهی کاریشان کافی است. این کلاهبردارها در کاری که انجام میدهند در جهان بهترین هستند، خود فرانکنهایمر هم همینطور.
- کارگردان: آندری کونچالوفسکی
- بازیگران: جان ویت، اریک رابرتس، ربکا د مورنی، کایل تی هفنر، جان پی. رایان
- سال: ۱۹۸۵
از زمانی که برادران لومیر در سال ۱۸۹۶ با فیلم «ورود قطار به ایستگاه» مخاطبان فرانسوی خود را حیرتزده کردند، سینما و قطار همیشه رابطهی خوبی با هم داشتهاند. حرکت پیوستهی موتور قطار، صحبتهای شیرین در سالن غذاخوری، تعقیبهای مرگبار روی سقف. در این فهرست کلی فیلم باورنکردنی با محوریت قطار وجود دارد، تعدادشان از این بیشتر هم میتوانست باشد، ولی «قطار افسارگسیخته» شاید نابترین نمونهی این فیلمها باشد.
جان ویت و اریک رابرتس زندانی، فراری باورنکردنی را از بدترین زندان آلاسکا ترتیب میدهند. با وجود محیط کوهستانی و آبوهایی منجمد، آنها به هر زحمتی است سوار آخرین قطار میشوند و از آن جهنم میگریزند. کمی بعد، رانندهی قطار میمیرد. اوضاع از این هم پیچیدهتر میشود. رکبا د مورنی که یکی از کارگران قطار است خود را پنهان کرده است، جان پی. رایان که رئیس زندان است دوست دارد خون ویت را بریزد. ولی صحبت از پیرنگ داستان در چنین فیلمی، کاری بیهوده است. قطار با نهایت سرعت در حال حرکت است و همین، مهمترین عنصری است که باید مد نظر داشت.
آندری کونچالوفسکی کارگردان، اکشن را در پایهایترین حالتش به تصویر میکشد. همچون جوهری که روی یک کاغذ سفید میریزد، قطار هم هوا را میشکافد. احساسات یخ میزنند و میمیرند. دیگر بحث اعتماد و عدم اعتماد نیست، فقط محبت و نفرت مطرح است. در پایان که یک شعر مملو از آدرنالین است، ویت دیگر با یک ماشین غیرقابل کنترل نمیجنگد، او یک اژدها را با اصول پیروزی ناپذیر خودش رام میکند.
چند سال بعد، گراهام یوست فیلمنامهنویس، همین ایده را برای فیلم «سرعت» به کار گرفت. آن فیلم را هم راحت میشد وارد این فهرست کرد، ولی آن خشم بدوی «قطار افسارگسیخته» را در هیچ فیلم مشابه دیگری نمیتوان پیدا کرد.
- کارگردان: فرد سی. نیومیر، سام تیلور
- بازیگران: هارولد لوید، میلدرد دیویس، نوآ یانگ، هلن گیلمور، چارلز استیونسون
- سال: ۱۹۲۳
جکی چان یکی از صحنههای بدلکاری فیلم «پروژهی آ» را از استاد این حوزه دزدید. او از عقربهی ساعتی آویزان میشود که به شکل خطرناکی بالاتر از سطح زمین قرار دارد. البته او در نهایت به سلامت سطح زمین میرسد، ولی در این صحنه او حتی از مرز تواناییهای خودش هم فراتر رفت. البته شصت سال پیشتر که هارولد لوید این کار را کرد، صرفا خنداندن مخاطبان مد نظرش بود.
انصاف را بخوهیم رعایت بکنیم، باید بگوییم که لوید کار چندان خطرناکی نکرده بود و زیرش یک پشت بام دیگر قرار داشت. ولی باز هم قدرت جسمی او قابل توجه است. او به عنوان یک فروشندهی درمانده، نهایت توانش را به کار میگیرد. دوست دخترش فکر میکند که او ثروتمند است. رئیسش فکر میکند یک آدم احمق است. پلیس فکر میکند که دوست او که میتواند از دیوار بالا برود، یک تبهکار است. ولی کمی بعد خدایان کمدی اسلپاستیک یک راهحل کامل در اختیار او قرار میدهند: در ازای ۱۰۰۰ دلار، از نمای بیرونی یک ساختمان ۱۲ طبقهای بالا برود.
تنها کاری که لوید لازم است بکند این است که از طبقهی اول بالا برود، جایش را با رفیق آکروباتیک بازش عوض کند و سهمی از پول ببرد. ولی یک تعقیب و گریز تمامعیار در داخل ساختمان در جریان است و لوید هربار مجبور میشود یک طبقهی دیگر بالاتر برود. موشها از پاهایش بالا میروند، سگها پشت پنجرهها برایش واقواق میکنند، کبوترها میخواهند روی کلاهش لانه درست کنند. و البته، نوبت به آن ساعت لعنتی هم میرسد. معمولا در این جور صحنهها از بدلکارهایی استفاده میشود که میدانند چطور از یک ساختمان بالا بروند. ولی لذت اصلی فیلم «ایمنی آخر از همه!» این است که ببینیم خود لوید چطور تلاش میکند خودش را به طبقهی بالاتر برساند. میراث او، و میراث فیلم در عنوان آن نهفته است. تقریبا برای هر صحنهی اکشنی این هشدار باید مطرح شود: «ایمنی آخر از همه!»
- کارگردان: آکیرا کوروساوا
- بازیگران: تاکاشی شیمورا، توشیرو میفونه، یوشیو اینابا، دیاسوکه کاتو، مینورو چیاکی، ایسائو کیمورا
- سال: ۱۹۵۴
جالب نیست که ارزش یک اثر هنری را با ایستادگی آن در برابر آزمون زمان بسنجیم. ولی در مورد «هفت سامورایی»، هیچ روشی به جز این نمیتواند ارزش واقعی آن را آشکار کند. آکیرا کوروساوای کارگردان و آساکازو ناکای فیلمبردار خالقان کتاب اکشن مدرن در دنیای سینما هستند.
تا زمان اکران این فیلم در سال ۱۹۵۴، سینمای سامورایی بیشتر ماهیتی تئاتری داشت. دو دوئل کننده در دو گوشهی تصویر میایستادند و حرکات خود را رخ میکشیدند. کوروساوا برای حماسهی خود میخواست ماهیت چنین خشونتی را پیچیده کند. او به جای این که دوربین را در فاصلهای دور بکارد، از چند دوربین و لنزهای تلهفتو استفاده کرد تا بتواند آشوب شکل گرفته را به برانگیزانندهترین شکل ممکن به نمایش بگذارد. او روی پاهای انسانها و اسبها زوم میکند، شمشیرزنانی را نشان میدهد که در تصاویری محو، در میدان نبرد میدوند، صورتهای فریادزنی را نشان میدهد که غرق در خاک و خون هستند، هرچند در تصاویر سیاه و سفید خون و خاک فرق چندانی ندارند. در جهان کوروساوا، افتخاری هم اگر هست، در زندگی کردن است. مرگ تنها یک ضد اوج سرد و بیروح است، لحظهای که باعث میشود این انسانهای پرخشم به اشکالی افتاده در میان گل و لای تبدیل شوند. و تازه اینها همه درباره فرم سینمایی «هفت سامورایی» بود، هنوز حرفی از درونمایهی مضمونی آن که در بستر ژاپن در حال تغییر رخ میدهد نزدهایم، یا کلیشههای بنیادینش که بعدا روی همهچیز تاثیر میگذاشتند، از وسترن گرفته تا آثار علمی-تخیلی.
خود آکیرا کوروساوا در مصاحبهای میگوید: «من معتقدم ما باید غذاهای بهتر، و فیلمهای بهتری داشته باشیم. به همین دلیل این فیلم را آنقدر سرگرم کننده ساختم که قابل خوردن باشد.» کمتر فیلم اکشن دیگری را میتوان پیدا کرد که غنای «هفت سامورایی» را داشته باشد، ولی این جملهی خردمندانهی کوروساوا میتواند راهنمایی طلایی برای هرکسی باشد که دوست دارد یک فیلم اکشن در حد «هفت سامورایی» بسازد.
- کارگردان: گوردون پارکز
- بازیگران: ریچارد راوندتری، موزز مورگان، چارلز سیوفی
- سال: ۱۹۷۱
سالنهای سینمای خیابان چهل و دوم مملو از تصاویر فیلمهای درجه دومی است که برای بار چندم اکران شدهاند. دوربین از دور از بالای یک پشتبام، آنها را نشان میدهد. دنبال کسی میگردد. چه کسی؟ یک کلاه و میاننویس پاسخ سوال را در خود دارند: شفت. او چند لحظه بعد ظاهر میشود. همراه با نوای گیتار آیزاک هیس از مترو خارج میشود. حتی از آن فاصله هم میتوان فهمید که متروپلیس یک سوپرمن تازه برای خود پیدا کرده است.
از نمای نزدیک هم شفت به همین اندازه باورنکردنی است. ریچارد راوندتری در اولین فیلم خود، طوری در شهر قدم میزند که انگار تمامش مال خودش است. به نوعی واقعا هم همینطور است. پلیسها نمیتوانند او را بگیرند. مجرمان او را نمیکشند. سخت میشود شکست جان شفت را تصور کرد. او پیش از این که قبول کند که به موزز گان در پیدا کردن دختر ربوده شدهاش کمک کند، یک گردن کلفت را از پنجرهی اداره بیرون میاندازد تا همه مطمئن شوند او چه حسی در مورد گنگسترها دارد. حتی ژانر اکشن هم نمیتواند قدرت او را محدود کند. بر خلاف قهرمانان تریلرهای جنایی دههی ۱۹۷۰، شفت با خنده فیلم را به پایان میرساند.
گوردون پارکس کارگردان در گفتگویی با راجر ایبرت میگوید: «درست است، ما به فیلمهایی دربارهی تاریخ مردم خود نیاز داریم، ولی ما همچنین به فانتزیهای قهرمانانه دربارهی مردم خودمان هم نیازمندیم. همهی ما گهگاهی به یک جیمز باند نیاز داریم.» انتقام ملایم شفت در یک جهان زمخت، یک نمونهی اولیهی عالی از بهرهگیری از ستارگان سیاهپوست در فیلمها بود. تا پیش از آن، هیچ قهرمان سیاهپوست اینچنینی وجود نداشت. با اینحال، حتی دنبالهها و زیرگونههایی که بعد از آن شکل گرفتند هم نتوانستند قدرت او را در خود حفظ کنند. اگر پارکس به دنبال پیادهسازی رویای خود بود، بخش تبلیغات فیلم هدفی از این بزرگتر را در سر داشت. شعار آنها برای فیلم این بود: «داغتر از باند، خونسردتر از بولیت.» سخت میشود چنین ادعایی را دربارهی «شفت» نپذیرفت.
- کارگردان: رامش سیپی
- بازیگران: درمندرا، سانجیو کومار، هما مالینی، آمیتاب باچان، جایا باچان
- سال: ۱۹۷۵
«شعله» یک وسترن هندی تماموکمال است، حتی اگر ندانید آثاری چون «روزی روزگاری در غرب» و «بوچ کسیدی و ساندنس کید» منابع الهام اصلیاش بودهاند. فیلم داستان دو قانونشکن است که ماموریت مییابند از یک روستای وحشتزده در مقابل جبار سینگ که عامل وحشتش است، دفاع کنند. در ادامه، این دو نفر با محلیها صمیمی میشوند و به آنها یاد میدهند همیشه به دنبال دفاع از عدالت باشند و طمع نکنند. مهمترین تفاوت بین «شعله» و «بوچ کسیدی و ساندنس کید» این است که بوچ و ساندنس سوار موتور به روستا نمیرفتند، آنهم در حالی که دست روی شانهی هم گذاشتهاند و آوازی دربارهی دوستی ناگسستنیشان میخوانند.
فیلمبرداری آهنگ «دوستی» که یک معرفی تماشایی از درمندرا و آمیتاب باچان دزد است، ۲۱ روز طول کشید. این بخشی از مسیری بود که «شعله»، اولین بلاکباستر ۷۰ میلیمتری سینمای هند باید طی میکرد. در طول دو سال و نیم فرآیند تولید فیلم، رامش سیپی کارگردان و سالم خان و جاوید اختر فیلمنامهنویس، هر لذت سینمایی که داشتند را در فیلم جای دادند. کلی صحنهی رقص تماشایی در فیلم گنجانده شد، کمدی بزن و بکوب بین دو سارق جینپوش و دستهی آدمکشها برگزار شد، صحنهی تعقیب گریز با اسب و کوکتل مولوتوف تفنگ ساخته شد، شکنجههای عمومی و آوازخوانیهای خصوصی هم بخش مهمی از فیلم شدند.
«شعله» با وجود این که بیش از سه ساعت است، فوقالعاده سرگرم کننده است، به حدی سرگرم کننده است که پنج سال به صورت مداوم اکران بود و رکورد گینس را شکست. در حال حاضر، «شعله» یکی از پایههای اساسی فرهنگ هند است، سفیر سینمایی این کشور است و هنوز در فیلمها و تبلیغات مختلفی به آن ارجاع داده میشود.
۸۱. جادوگر (Sorcerer)
- کارگردان: ویلیام فریدکین
- بازیگران: روی شایدر، برونو کرمر، فرانسیسکو رابال، کارل جان، فردریش فن لدیور، حمیدو
- سال: ۱۹۷۷
ویلیام فریدکین، کارگردان «جادوگر» در مصاحبهای دربارهی فیلم میگوید: «ایده اصلی این است که هیچکس، هیچکدام از ما، کنترلی روی نحوهی ورود خود به این جهان، یا نحوهی خروج از آن نداریم.»
فریدکین در «جادوگر»، اکشن کمیابی ساخت که در آن، مرگ یک خطر واقعی است. چهار رانندهی به آخر خط رسیده – روی شایدر، برونو کرمر، فرانسیسکو رابال، حمیدو – یک فرصت بسیار کمیاب برای رستگاری پیدا میکنند. اگر بتوانند دو کامیون بار نیتروگلیسیرین بسیار خطرناک را برای خاموش کردن آتشسوزی یک پالایشگاه نفت، به موقع برسانند. آنها باید مسیری ۳۲۰ کیلومتری را با باری طی کنند که هر لحظه امکان شعلهور شدنش وجود دارد. پاداش این ماموریت خطرناک، آزادی از آمریکای جنوبی و شرایط وحشتناک حاکم بر زندگی آنهاست. اگر تند بروند و از یک دستانداز محکم عبور کنند، انفجار حتمی است. اگر آرام بروند و نیتروگلیسیرین نشت کند، انفجار حتمی است. فرشتهی مرگ صندلی عقب این دو ماشین نشسته و اصلا منتظر اشتباهی از سوی آنهاست.
مشهورترین صحنهی فیلم به یک دلیل مشخص مشهور شده است. در میانهی یک باران شدید، شایدر کامیونش را روی یک پل طنابی معلق میبرد. همهچیز در سکوت محض فرو میرود. تنها صداهایی که به گوش میرسد مربوط به بارش باران، صدای موتور ماشین و طنابهای نگهدارندهای است که یکی پس از دیگری پاره میشوند. نبرد یک راننده در برابر مرگ است که با نهایت جنون و آشوب به تصویر کشیده شده است. آیا او موفق میشود از این پل عبور کند؟ برخلاف دیگر فیلمهای اکشن معمولی، هیچ پاسخ معلومی برای این سوال وجود ندارد. فقط فریدکین پاسخ را میداند. به نظر میرسد در آن شرایط، حتی او هم دارد به نظرات بالادستیها گوش میکند.
- کارگردان: سم ریمی
- بازیگران: توبی مگوایر، کیرستن دانست، جیمز فرانکو، آلفرد مولینا، رزماری هریس
- سال: ۲۰۰۴
این که پروژهی ساخت یک فیلم ابرقهرمانی به سم ریمی سپرده شد بهترین اتفاق زندگی او نبود. او دوست داشت فیلمی بر اساس ابرقهرمانانی چون شدو یا بتمن بسازد. برای ساخت «ثور» هم تلاش کرد. فیلم «مرد تاریکی» را از سر ناچاری ساخت. ولی با «مرد عنکبوتی» و «مرد عنکبوتی ۲» بود که معلوم شد ریمی اصلا برای ساخت فیلمهای ابرقهرمانی خلق شده است.
نبرد بین مرد عنکبوتی و دکتر اختاپوس روی یک قطار شهری در حال حرکت، یک صحنهی اکشن متعالی است. این صحنه شروع عظیمی هم دارد. شرور داستان مسافرانی که به صورت کامپیوتری طراحی شدهاند را از سقف بیرون میاندازد و قهرمان نهایت تلاشش را میکند که آنها را نجات بدهد. حرکات تند و تیز دوربین و سیالیت جهانی که دور این دو نفر میچرخد، یک نمونهی ناب از تواناییهای ریمی و ظرفیتهای داستانهای ابرقهرمانی است. سپس تنش سادهتر میشود. تنها کاری که مرد عنکبوتی باید بکند این است که قطار را نگه دارد. این یک کشمکش احساسی مهم برای مرد عنکبوتی است. او بالاتر از هر چیزی، حتی خودش، اولویتش باید نجات شهر باشد. پیتر پارکر در این تلاش دیوانهوار حتی ماسک خود را هم از دست میدهد. دیگر نمیتواند هویت خودش را پنهان کند. او بعد از اینکه به معنای واقعی کلمه از جانش مایه میگذارد و قطار را متوقف میکند، از هوش میرود. سپس در ادامه، این شهر است که او را نجات میدهد.
در «مرد عنکبوتی ۲»، صحنههای پرتعلیق عالی دیگری هم وجود دارند، ولی این صحنه دیگر نقطهی اوج آنهاست. این همان چیزی است که سینمای ابرقهرمانی پرآشوب و تماما کامپیوتری فعلی باید باشد، چیزی که زمانی هرچند کوتاه، بود. اگرچه فیلمهای اینچنینی کمی بعد بسیار زیاد شدند، باید پذیرفت هرچه که از آن به بعد تولید شد، زیر سایهی سم ریمی بود.
- کارگردان: جان فورد
- بازیگران: کلر تروور، جان وین، توماس میچل، جان کارادین، اندی دیواین، جرج بنکرافت
- سال: ۱۹۳۹
وقتی جان فورد «دلیجان» را با خود به استودیوی فیلمسازی برد، وسترن به عنوان یک ژانر جدی دیگر مرده بود و جان وین بازیگر فیلمهای درجه دو بود. ولی تا فیلم ساخته شد و عنوانبندی پایانی به نمایش درآمد، فورد موفق شد آیندهی خودش و وین را زیرورو کند و یک معجزه شکل بدهد. او نه تنها خودش و وین را از مرگ برگرداند، بلکه فرهنگ لغتی برای وسترن خلق کرد که هنوز هم از آن استفاده میشود.
یک دلیجان سراسر ایالت آریزونا را طی میکند، کلی آدم نامتناسب هم داخلش هستند. بعضی از شهر خود رانده شدهاند و بعضی دیگر به دنبال یک شهر دیگر هستند. همه هم تنها صحبتهای کوتاهی با هم دارند. هنوز چیزی از آغاز مسافرتشان نگذشته که وارد قلمروی سرخپوستهای آپاچی میشوند، و تیراندازی شروع میشود. جان وین از راه میرسد، و فورد او را به باشکوهترین شکل ممکن معرفی میکند. صورت وین، سرسخت ولی نه چندان درمانده، صورت ستارهی سینمایی است که منتظر یک جرقه برای معرفی و موفقیت خود بوده است. او آنطور که بقیهی مسافران میفهمند، یک قاتل فراری است. ولی فرود میخواهد او را یک قهرمان اکشن کند.
ولی وین تنها قهرمان این فیلم نیست. یاکیما کانوت بدلکار هم برای «دلیجان» تلاش زیادی کرد و حسابی خود را به رخ کشید. تمام کارهای سخت وین در طول صحنههای اکشن فیلم را او انجام میدهد. او حتی بدلکار بعضی از بازیگران آپاچی هم بود و صحنههای خطرناک آنها را هم انجام داد.
۸۴. نابودگر ۲: روز داوری
- کارگردان: جیمز کامرون
- بازیگران: آرنولد شوارتزنگر، لیندا همیلتون، رابرت پاتریک، ادوارد فرلانگ
- سال: ۱۹۹۱
وقتی از جیمز کامرون خواستند خلاصهای از پرهزینهترین فیلم تاریخ در آن زمان را بیان کند، او گفت: «این فیلم دربارهی مردی آهنی است که به قلب میرسد.» دنبالههای بیش از حد و ضعیف باعث شدهاند که تازگی «نابودگر ۲: روز داوری» کمی رنگ ببازد، ولی هرازچندگاهی باید به خودمان یادآوری کنیم که این فیلم، یکی از دستاوردهای غیرممکن دنیای سینما است.
پروژهی ساخت یک دنباله به حدی قاطعانه شروع شد که کامرون وقتی داشت همراه با ویلیام ویشر فیلمنامه را مینوشت، تاریخ فیلمبرداری هم تعیین شده بود. آنها تصمیم گرفته بودند یکی از مشهورترین شرورهای سینمای علمی-تخیلی را به قهرمان داستان تبدیل کنند. شرکت اینداستریال لایت اند مجیک که مسئول جلوههای ویژهی فیلم بود، به بررسی این مساله پرداخت که آیا ایدههای مد نظر کامرون اصلا قابل ساخت هستند؟ همان افتتاحیهی فیلم که یک جنگ جهنمی را در آینده نشان میدهد، اندازهی کل بودجهی قسمت اول هزینه داشت.
و بعدا معلوم شد فیلم ارزش تکتک دلارهای هزینه شده را داشته است. اگر یک بلاکباستر امروزی تکتک صحنههای «نابودگر ۲: روز داوری» را الگوی خود قرار میداد، آن فیلم الان خودش یک اثر کلاسیک مدرن میشد. صحنهی موتور سواری، بیمارستان روانی، حملهی رباتها، آنقدر اکشن ناب مشهور در این فیلم هست که هربار تماشای آن ما را به شگفتی وا میدارد. شاید دفعهی بعد که فیلم را میبینید، عبور هلیکوپتر از زیر یک پل واقعی توجهتان را جلب کند، یا شاید مسحور آن نمای بدون قطعی شوید که پیتر کنت بدلکار روی یک کامیون میپرد و راننده را به رگبار میگیرد، یا آن صحنهی بینقص از تی۱۰۰۰ که تماما به شکل ورقهی قلع درآمده است. ولی بزرگترین غافلگیری فیلم اینجاست: میزان بار عاطفی که در یک ربات و خانوادهی جدیدش نهادینه شده است. هنوز شاید این بزرگترین هدیهی کامرون به دنیای سینما باشد. دیگر نمیتوانید یک فیلم سراسر اکشن با درجهی سنی آر بسازید و یکی، دو عنصر قصهگویی در آن به کار نبرید.
- کارگردان: فیلیپ د بروکا
- بازیگران: ژانپل بلموندو، فرانسواز دورلیاک، ژان سروه، سیمون رنان، آدولفو چلی
- سال: ۱۹۶۴
همچنان که ژانپل بلموندو و معشوقهاش فرانسواز دورلیاک در در مناطق غیرشهری برزیل میگذرند و از دست گروههای مختلفی میگریزند، فرانسواز یک سوال ساده از بلموندو میپرسد: «چطور میتوانی در میان این همه شگفتی اینقدر بیاحساس باشی؟» بلموندو که به لطف «از نفس افتاده» به نماد چهرههای تلخکام موج نوی فرانسه تبدیل شده بود، بیاحساس بودن را بهتر از هرکس دیگری میتوانست بازی کند.
با اینحال، در فیلم «آن مرد از ریو»، این رویکرد کاملا بیتفاوت کمکی به حل مشکلات نمیکند. مجموعهای بیپایان از فرارهای لحظهی آخری رخ میدهند و هر یک، بیشتر از قبلی عناصر سینمای اکشن را در خود رعایت میکنند. «آن مرد از ریو» نامهی عاشقانهی فیلیپ د بروکا کارگردان به «ماجراهای تنتن» است که پشت کارت پستالی از برزیل نوشته شده است. او به جای آن پسر ماجراجو، این بار یک مرد سی و چند ساله را قرار داده است که به نظر میرسد تا همینجا هم تمام سرد و گرم زندگی را چشیده است.
وقتی بلموندو نمیتواند زمین صافی برای فرود آوردن هواپیمای دوبالهاش پیدا کند، دستانش را تکان میدهد و میگوید: «به درک، میپرم!» همین کار را هم میکند. از شانسش، چتر نجاتش به درختی گیر میکند که بالای کروکودیلها قرار دارد. بلموندو از این کارها زیاد میکند. مثلا از پنجرههای طبقهی دهم ساختمانی در ریو خارج میشود. جالب این است که بلموندو تمام این کارها را خودش انجام میدهد. ستارهی بیخیال آن زمان فرانسه عین آب خوردن این بدلکاریها را انجام میدهد. البته او در فیلمهایی مثل «حرفهای» و «تکتاز» سختیهای بدتر از این هم به جان خریده بود، ولی از نظر میزان تعلیق، هیچیک از آثار او به پای «آن مرد از ریو» نمیرسند، فیلمی که یکی از منابع الهام اصلی فیلم «مهاجمان صندوقچهی گمشده» هم بوده است.
۸۶. پلیس جهان سوم (Third World Cop)
- کارگردان: کریس براون
- بازیگران: پل کمبل، مارک دنورز، کارل بردشاو، آدری رید، وینستون بل
- سال: ۱۹۹۹
یک فرد مسلح دون پایه در یک محموله دنبال گلوله میگردد. دستانش میلرزد چون میداند قرار است چه اتفاقی رخ بدهد. عدالت قرار است با کلاهی ارتشی بر سر و عینکی دودی بر چشم، از راه برسد. بعد از یک لحظهی طولانی، او خشابش را پر میکند، خشابش را در تفنگ میگذارد و آمادهی شلیک میشود. ولی کارآگاه کاپون اول شلیک میکند و جملهی معروفش را میگوید: «اول باید دفترچهی راهنمای اسلحه را میخواندی، احمق!»
«پلیس جهان سوم» همچون یک قصیدهی بومی شده از کریس براون کارگردان میماند. همچون مثالی که پاراگراف قبلی ذکر شد، پل کمبل با شلوار جین و زیرپیراهنی در میان خیابانهای زمخت کینگستون میگردد و دنبال برقراری عدالت میگردد. این مرد تماما یخ است. وقتی وسط نوشیدنی خوردن یک توپ به او میخورد. نوشیدنی را کنار میگذارد تا به بازیکنان بازی کردن یاد بدهد. وقتی ماموریت جدی دارد، دو تپانچهاش را هم با خود میبرد. همین رویکرد او را به محلهی قدیمیشان میبرد. محلهای که الان دیگر به امپراتوری جرم و جنایت ارباب کارل بردشاو تبدیل شده است. تنها کاری که باید بکند این است که آدم بد این ماجرا را زمین بزند، و تنها مانعی که پیش رویش قرار گرفته مارک دنورز، دوست دوران بچگیاش است که دیگر به اندازهی زمان قدیم، بیگناه نیست.
«پلیس جهان سوم» منابع الهام زیادی دارد، ولی ویژگیاش این است که همهچیز را با چشمانداز جدیدی ارائه میدهد. بهجای باشگاههای رقص شیک، رقص در میان زاغهها را میبینیم. صحبتهای معمولی جنایتکاران با لهجهای بومی و جالب بیان میشود. و البته اکشن هم یک عنصر مهم فیلم است. تعقیبهای زیگزاگی فیلم به صورت پیاده میان هزارتویی از خانههای چوبی برگزار میشود که با یک گلوله، شکافی عظیم در میانشان ایجاد میشود. «پلیس جهان سوم» ویژگیهای جذاب زیادی برای ارائه دارد.
۸۷. خانه بهدوش توکیو (Tokyo Drifter)
- کارگردان: سیجون سوزوکی
- بازیگران: تتسویا واتاری، چیکو ماتسوبارا، هیدهآکی نیتانی، تامیو کاواجی
- سال: ۱۹۶۶
«زندگی یک آدم در رنگهای سرخ خارج میشود.» این دیالوگ هم یک فلسفهی پرکاربرد در جهان زیرین افسانهها است، و هم فرصتی است برای سیجون سوزوکی کارگردان که تعریف کاملی از فیلمش ارائه بدهد. تتسویا واتاری، یاکوزای سابق، رئیس و هدف خودش برای ادامهی زندگی را از دست داده است. او قصد ندارد آسیبی به هیدهآکی اسومی، رئیس رقیب بزند. ولی آدمهای بیوجدانی مثل اسومی هیچوقت او را تنها نمیگذارند. به همین دلیل، اسومی بهترین آدمکش توکیو را استخدام میکند تا سروقت تتسویا برود. خیلی زود معلوم میشود که این اشتباه او فقط تعداد جسدها را بیشتر کرده است.
لولههای داغ تفنگها، پوسترهای تکرنگ باشگاههای شبانه را سرخگون میکنند، خون و خونریزی دنیا را به صحنهی یک نمایش تبدیل میکند، واتاری هم بهترین بازیگر این صحنه است. بین زاویههای دید سوزوکی کارگردان، شیگهیوشی مینه فیلمبردار و تاکئو کیمورا کارگردان هنری، یک فیلم گنگستری ساده به یک آزمونوخطای عالی در فرم تبدیل شده است. درام هم تکیهی زیادی به همین فرم متمایز دارد. اکشن هم کاملا مناسب چنین فضای است. بعد از حدود پنجاه سال، هنوز کمتر صحنههای تیراندازی را میتوان پیدا کرد که به اندازهی صحنههای «خانه بهدوش توکیو» صاحب سبک باشد.
- کارگردان: پل ورهوفن
- بازیگران: آرنولد شوارتزنگر، ریچل تیکوتین، مایکل ایرون ساید، رونی کوکس
- سال: ۱۹۹۰
پل ورفون کارگردان، در جایی گفته بود: «از نظر من، آرنولد یک روتخر هاور آمریکایی است.» او اینگونه برندهی هفت دوره مسابقات پرورش اندام را با غول نیرومند هلندی مقایسه کرده بود که با یک تکگویی، «بلید رانر» را مال خود کرده بود. برای کسی مثل آرنولد که تنها در کمدیهای ایوان رایتمن ممکن بود صرف نظر از عضلههایش نقشی دریافت کند، مقایسهی بزرگی بود. ولی این مقایسه همچنین زیبایی «یادآوری کامل» را هم نشان میدهد. این اولین فیلمی بود که آرنولد را در نقشی کاملا متضاد با عضلههایش به کار گرفت.
هیکل آرنولد به حدی درشت است که انگار او را ساختهاند، تفاوتش با همکارانش مشهود است. خود آرنولد حتی اگر متوجه این تفاوت نمیشود، دستکم میداند که برای او فرصتهای بیشتری وجود دارد. مثلا فرصت خوبی که در «یادآوری کامل» نصیبش میشود، سفری با حافظه به مریخ است.
در این فیلم، شوارتزنگر قهرمانی است که سرجای خودش نیست، او هم یک بچهی معصوم در سرزمین اسباببازیهاست، و هم یک ماشین مرگ متحرک که به خاطر خشونت بالایش مشهور است. ولی واقعا او کدامیک از اینهاست؟ ورهوفن برای پاسخ به این سوال، آن نقلقول بالا را مطرح کرد. کشت و کشتار زنندهی فیلم یک هجو مستقیم به دستمایههایی است که آرنولد به خاطرشان مشهور شده بود. آرامش آرنولد یکی از نقاط قوت فیلم است. ورهوفن به آرنولد اعتماد کرد و در عوض، یکی از زیباترین بازیهای کارنامهی او را دریافت کرد.
- کارگردان: جان فرانکنهایمر
- بازیگران: برت لنکستر، پل اسکوفیلد، ژن مورو
- سال: ۱۹۶۵
وقتی آرتور میلر کارگردانی «ترن» را در دست گرفت تا یک درام در ابعاد کوچک بسازد، برت لنکستر میدانست که خیلی زود باید دنبال یک کارگردان جدید بگردد. نقشهی ب او این بود که جان فرانکنهایمر را بیاورد که در فیلم «پرندهباز آلکاتراز» با هم کار کرده بودند. خودش در مصاحبهای در این باره میگوید: «به این نتیجه رسیدم که ترن فیلمی که در آن، کنش مردم از حرفهایشان مهمتر است.»
«ترن» را میتوانید بدون صدا ببینید، بدون اینکه چیز خاصی از فیلم را از دست بدهید. وقتی از برت لنکستر در نقش بازرس راهآهن و رهبر تیم مقاومت میخواهند مانع دزدیده شدن آثار هنری باارزش فرانسه توسط قطار نازیها شود، میگوید: «من جان مردم را فدای چند تابلوی نقاشی نمیکنم.» اصلا مجبور نیست حرفی بر زبان بیاورد. چشمانش که از از فرط مواجهه با زغال سیاه شدهاند، همهچیز را میگویند. درست همانطور که احساس فرانسویها نسبت به این محمولهی دزدی را بیشتر باید از نگاهشان فهمید تا حرفهایشان. وقتی لنکستر پشیمان شده و تصمیم میگیرد در این ماموریت کمک کند، سخت میشود تشخیص داد بحث انتقام است یا میهنپرستی، ولی این خیلی مسالهی مهمی نیست. مهم زمانی است که او نهایت تلاشش را میکند و کلی دوندگی میکند تا مانع تصاحب قطار توسط نازیها شود.
نکتهی جالب این است که لنکستر در فیلم واقعا دوندگی میکند. «ترن» اثری بسیار ملموس است. در همان سالی که فیلم «گلدفینگر» با آن رنگهای درخشان اکران شده بود، فرانکنهایمر دوباره سیاهوسفید را برای فیلم خود انتخاب کرد. خیلی از صحنههای پرهیجان فیلم به صورت واقعی ساخته شدهاند و مینیاتوری نیستند. این یک فیلم دو ساعته با ریتمی آخرالزمانی است. همهچیز در خود دارد، از پتکهای کوبنده گرفته تا بوقهای کر کننده و تقتق مسلسلی که آتش گشوده است. در میانههای فیلم، لنکستر ۵۱ ساله یک حرکت آکروباتیک میکند و تا ماموریتش را تمام نکرده، پشت هیچچیزی پناه نمیگیرد. خود فرانکنهایمر معتقد بود «ترن» را باید دو فیلم در نظر گرفت، نه یکی.
- کارگردان: جان هیامز
- بازیگران: ژان کلود ون دام، اسکات ادکینز، آندری آرلوفسکی، دولف لاندگرن
- سال: ۲۰۱۲
«سرباز جهانی: روز حساب» ششمین فیلم از این مجموعه است، مجموعهای که شامل یک دنبالهی ناموفق، دو فیلم تلویزیونی با بازیگران متفاوت و یک بازسازی روی دیویدی میشود. با هر معیاری حساب کنیم، این مجموعه نباید اینقدر ادامه پیدا میکرد. ولی نکتهی مهم دربارهی «روز حساب» این است که جان هیامز موفق شد ترس و وحشت نهادینه در این مجموعه را به شکلی قابل توجهی نمایان کند و یک «اینک آخرالزمان» اکشن بسازد.
در مقدمهی گیجکنندهی فیلم که به صورت اول شخص است، اسکات ادکینز به دنبال موجودی میگردد که گوشهوکنار خانه پنهان شده است که یک گروه آدمکش نقابدار را میبیند که در آشپزخانه هستند. آنها او را به باد کتک میگیرند، و همسر و دخترش را برای اعدام آماده میکنند. فقط مردی که میخواهد ماشه را بکشد، قیافهاش را نشان میدهد. معلوم میشود او قهرمان این مجموعه و سرباز جهانی اصلی، ژان کلود ون دام است. وقتی بعدتر ادکینز از کما بیدار میشود، تنها فکری که به ذهنش خطور کرده، انتقام است.
این ترفند جان کارپنتری که به صورت معکوس به کار رفته – حمله به یک خانه از چشمان طعمه روایت میشود و نه مهاجم – این مجموعه را به اوج خود میرساند. بقیهی فیلم هم صحنههای جذاب زیادی دارد. مثل شمشیربازی در فروشگاههای ورزشی ویران. ون دام و دولف لاندگرن، با صورتهای سردی که گویی رودرروی مرگ ایستاده است، برخی از جذابترین کارهای کل کارنامهی خود را به نمایش میگذارند. شاید کشت و کشتار بالای «روز حساب» که تحت تاثیر «سرباز جهانی: احیا» قرار داشته شاید خیلی باب میل بعضی مخاطبان نباشد، ولی جدا از خشونت، «روز حساب» یک بازگشت عالی به اکشنهای بسیار خشنی است که در اواخر دههی ۱۹۸۰ زیاد ساخته میشد.
- کارگردان: تونی اسکات
- بازیگران: دنزل واشنگتن، کریس پاین، رزاریو داوسن، جسی شرم
- سال: ۲۰۱۰
تونی اسکات در مصاحبهای دربارهی این فیلم گفته بود: «خطرناکترین فیلمی بوده است که تا الان کار کردهام.» این تنها یکی از دلایلی است که نشان میدهد «توقفناپذیر»، نهایت فیلمسازی تونی اسکات است.
روایت سرراست فیلم شبیه به کارهای تونی اسکات پیش از «مردی در آتش» است، چرا که جادههای فرعی پنسیلوانیا به شکل زیبایی به تصویر کشیده میشدند. این مناظر آرام را یکی از آرامترین بازیگران هالیوود، یعنی دنزل واشنگتن، به روی پرده آورده است. او یک مهندس راهآهن است که دو هفته با مرخصی فاصله دارد. در طول سالهای کاریش، هر تجربهای که فکر میکنید را از سر گذرانده است، از جمله کنترل نیروهای تازهکاری مثل کریس پاین که تازه اضافه شده است. گفتگوهای رادیویی آنها با رزاریو داوسن پیامرسان شباهت زیادی به آثاری چون «دشمن ملت» و «جاسوس بازی» دارد. چهرههای دوستانه تماما در مانیتورها و صداها خلاصه میشوند. وقتی این قطارعظیم واقعا به راه میافتد، اسکات به ابهت فیلمهای قدیمیترش چون «تاپ گان» و «روزهای تندر» میرسد. کمکم همهچیز به یک سرعت دیوانهوار و سرسامآور میرسد. هلیکوپترهایی که برای فیلمبرداری قطار به صحنه آورده بودند گاهی وقتها سرعتشان تا ۸۰ کیلومتر هم میرسید.
اسکات برای این فیلم ۳۰ هزار دقیقه فیلمبرداری کرد. کریس لبنزون و رابرت دافی تدوینگر، این ۳۰ هزار دقیقه را به یک فیلم ۹۸ دقیقهای تبدیل کردند، برای تونی اسکات که همیشه فیلمهای طولانی میساخت، زمان کوتاهی بود. همچون قطار افسارگسیختهی فیلم که غرشکنان همهچیز را میشکافد و جلو میرود، خود «توقفناپذیر» هم ابتدا آرام شروع میشود و هرچه جلوتر میرویم، سرعت بیشتری پیدا میکند. در دقیقههای پایانی، مخاطب هم به اندازه دو شخصیت اصلی که در این قطار توقف ناپذیر گیر افتادهاند، به نفس نفس میافتد.
اسکات در مصاحبهای در مورد دزیدن از آثار دیگر گفته بود: «بله میدزدم، ولی خوب میدزدم.» در «توقفناپذیر» او از خودش دزدی کرده است. تجربهی سالها فیلمسازی را روی هم گذشته و یکی از زیباترین و جذابترین آثار دلهرهآور کل کارنامهاش را ساخته است. نکتهی غمانگیز این است که این آخرین فیلم او بود. ولی چه خداحافظی خوبی با دنیای سینما داشت.
- کارگردان: والتر هیل
- بازیگران: مایکل بک، جیمز رمار، دورسی رایت، دیوید پاتریک کلی، مارسلینو سانچز
- سال: ۱۹۷۹
والتر هیل کارگردان ابتدا میخواست فیلم «سلحشوران» را با یک انیمیشن داستان مصوری شروع کند. یک تکگویی از اورسن ولز هم دربارهی ربط رمان منبع اقتباس این فیلم با ادبیات یونان در فیلم بگنجاند. چنین ایدهای برای همه عجیب بود و هیچوقت در فیلم استفاده نشد.
خلاصه بخواهیم بگوییم، «سلحشوران» داستان گروهی گنگستر است که بعد از اینکه یک پاپوش برایشان درست میشود، مجبور میشوند از بقیهی گنگسترهای نیویورک فرار کنند. فیلم به صحنهی تقابلهای مختلفی شده است که در آن دهه وجود داشت. پانک و دیسکو، لباسهای پرزرق و برق و چرم، ایزی رایدرها و قهرمانان سیاهپوست. مهمترین فیلم هیل یک اثر نامتعارف علمی-تخیلی است که در طول روز حدود ۸۰۰ کیلومتر را پوشش میدهد، و در طول شب تا ابد ادامه پیدا میکند. اعضاء گروه که در منطقههای مختلف درگیر میشوند، جانشان را کف دستشان گذاشتهاند. در محلهی خودشان که با یک سرزمین عجایب کثیف طرف هستند، محلههای دیگر هم که رسما خود جهنم است.
خیلی از فیلمهای دیگر هیل را هم میشد وارد این فهرست کرد، مثل «خیابانهای آتش» یا «راننده». ولی هیچکدام شبیه «سلحشوران» نیستند. فیلمی با روحیهی راک اند رول، فانتزیهای شبانه، خشونتی کابوسوار. این ادیسهی بیخوابکننده عصارهای از تمام کارنامهی اوست.
- کارگردان: سامو هونگ
- بازیگران: جکی چان، سامو هونگ، یوئن بیائو، لولا فورنر، بنی ارکیدز
- سال: ۱۹۸۴
برای اینکه بخواهیم به روحیهی جاری در فیلم «رستوران سیار» پی ببریم، میتوانیم به همان عنوانبندی ابتداییاش دقت کنیم. زمانی که یک قصهی پریانی جالب در کلیسای ساگرادا فامیلیا روایت میشود. کدام شوالیهها بالاخره به این کاخ حمله میکنند؟
جکی چان و یوئن بیائو که کامیون آشپزی سیار دارند، یک اتاق خواب مشترک دارند. آنها قبل از خواب، نوبتی با یک عروسک تمرین کاراته میکنند. چان سفارشها را با اسکیت میرساند، بیائو هم با ون پیشرفتهی خود غذاها را پر میکند. خلوص قلب خیلی ویژگی خوبی است، ولی آنچه که این شوالیهها را متمایز میکند، کاملا متفاوت از شغلی است که دارند. چان با کله معلق سوار وسیلهی خود میشود. بیائو هرروز صبح را با جست زدن از ریلهای بالکن طبقهی دوم شروع میکند. سامو هونگ هم که به این دو اضافه کنیم، ترکیب سهنفرهی مرگبارشان اضافه میشود. سه اژدهای سابق این بار در قالب سه تنفگدار بسیار سریع، دوباره گرد هم جمع شدهاند.
کارگردانی هونگ در حد حرکات یک بندباز، سریع و رها است. او ترکیب فوقالعادهای از مبارزه و کمدی بزن و بکوب ایجاد کرده و یک تعادل عالی برقرار کرده است. هر اکشن تماشایی، با یک دیالوگ بامزهی عالی تکمیل میشود. هنوز بین هواداران بحث زیادی شکل میگیرد که آیا فیلم «همیشه اژدها» بهترین گردهمایی این سه اژدها است یا خیر، ولی واقعیت این است «رستوران سیار» قویتر از سایر فیلمها، توانسته با این سه هنرمند تعادل خوبی بین خیره کننده بودن و مضحک بودن برقرار کند. این شاید مهمترین دستاورد این فیلم باشد.
- کارگردان: آیزاک گادفری جفری نابوانا
- بازیگران: کاکوله ویلیام، سرروینا ارنست، بوکینا چارلز
- سال: ۲۰۱۵
«چه کسی کاپیتان الکس را کشت؟» با مقدمهای شروع میشود که هم توضیح خوبی برای ماهیت فیلم است، و هم بوجهی محدود آن را نشان میدهد. آخرین دیالوگ این مقدمه از همهچیز مهمتر است: «او هیچوقت فکرش را نمیکرد که کسی خارج از محدودهی روستایشان این فیلم را ببیند.»
آیزاک گادفری جفری نابوانا که کارگردان، نویسنده و تهیهکنندهی این فیلم است، این فیلم را اصلا با این هدف ساخت که بعدا با بازیگران و بقیهی عوامل تماشایش کنند. وقتی بوکنیا چارلز در نقش بروس یو (ترکیبی از بروس لی و حرف اول کشور اوگاندا، لذت میبرید؟) یک ضربهی بینقص را در هوا اجرا میکند، اگر دقت کنید میتوانید تشویقهای عوامل را بشنوید. وقتی یکی از ساختمانهای شهر با یک پردهی سبز عجیب منفجر میشود، میتوانید تقریبا مطمئن باشید که این اولین تجربهی تدوینگر فیلم با پردهی سبز بوده است. آیا ظلم نیست خندههای پشت صحنهی عوامل از ما دریغ شده است؟ وی. جی. امی نقش گویندهی این اتفاقات را دارد و با فریادها و عبارتهای خودش مثل «چه مبارزی!» یا «چه فیلمی! چه فیلمی! چه فیلمی»، هیجان فیلم را بالا میبرد.
«چه کسی کاپیتان الکس را کشت؟» با تمام ایرادهای آشکارش، چیزی است که یک اکشن باید باشد. نابوانا سهپایه برای دوربین نداشت، به همین دلیل از جک ماشین استفاده کرد. در طول جادویی که در فرآیند پستولید رخ داده است، او کاری میکند که هرچیزی قابلیت شلیک گلوله، آتش گرفتن یا خون ریختن داشته باشد. با یک پردهی سبز که گوشهی یک ساختمان میگذارد، آدمهای فیلمش را به پرواز درمیآورد. تنها قانون واکالیوود، امپراتوری بدون بودبجهی نابوانا، سرگرمی است. و «چه کسی کاپیتان الکس را کشت؟» یک کلاس درس فیلمسازی در زمینهی حفظ چنین نگاهی است. وقتی یکی از سرگرم کنندهترین اکشنهای تاریخ تنها با ۸۵ دلار بودجه ساخته شده است، بقیهی فیلمسازان اکشن چه توجیهی میتوانند داشته باشند؟
۹۵. این گروه خشن (The Wild Bunch)
- کارگردان: سام پکینپا
- بازیگران: ویلیام هولدن، ارنست بورگناین، رابرت رایان، ادموند اوبرایان، وارن اوتس، هایمه سانچز
- سال: ۱۹۶۹
قهرمانان «این گروه خشن» به عنوان اعضاء یونیفورم پوش سوارهنظام ایالات متحده، وارد یک ماجرای تاریخی میشوند. ویلیام هولدن که رهبر گروه است، ابتدا برای برداشتن بستههای یک زن رهگذر خم میشود. سپس کمی بعد، آنها از یک بانک دزدی میکنند و تیراندازی را آغاز میکنند که رهگذرهای بیگناه داخل کوچه و خیابان بیشتر از شرکتکنندههای مسلح، طالبش هستند.
برای سام پکینپا، این مردان دایناسورهای عتیقهای هستند که دارند از رباتها پیشی میگیرند. یک سال دیگر جنگ جهانی دوم شروع میشود و آنها همچنان به دنبال حمله به قطارها و دزدیدن دلار هستند. ولی جهان هم در مقابله با روشهای آنها خردمندتر شده است، آنها اگر ماموریتی هم به سرانجام میرسانند، تلفات زیادی به بار میآورند. بر خلاف ژستهای برادری و افتخار که دزدها بین خود دارند، آدمهای این فیلم آدمهای تنبلی هستند. بازماندههای این ماجرا – هولدن، ارنست بورگناین، وارن اوتس، بن جانسون و هایمه سانچز – چیزی به جز غریزهی کشتن برای اشتراکگذاری با هم ندارند، آنها آنقدر ادامه میدهند که دیگر چیزی برای از دست دادن نداشته باشند، و همین کافی است. هولدن یک رایگیری تکنفره برگزار میکند و با یک واژه آنها را محکوم به مرگ میکند: «بریم.» اوتس با یک جملهی کوتاه دیگر به جای همه پاسخ میدهد: «چرا که نه؟»
در سینمای امروز که بیشتر فیلمها درجهی سنی مثبت سیزده سال پیدا کردهاند، پایانبندی پرکشت و کشتار «این گروه خشن» شاید آن شکوه پیشینش را از دست داده باشد. حتی گلولههای عادی هم حفرههای بزرگ و خونباری به جای میگذارند. شعلههای افتخار در یک کشتار عظیم به نمایش درمیآید. حتی برای مرگ هم مرحمتی وجود ندارد. قویترینها آنهایی هستند که از همهجای بدنشان خون جاری شده است. مقلدان زیادی سعی کردند با تیراندازیهای فراوان پیرو این فیلم باشد، ولی کشتار پرشکوه پکینپا هنوز هم شوکآور و غمانگیز است.
منبع: