آیا آدم مصنوعی ها در آینه خود را می شناسند؟!
یادداشت؛
در دنیایی که هوش مصنوعی به سرعت در حال نزدیک شدن به مرز های شناختی انسان است پرسش هایی بنیادین در فلسفه و علم راجع به مفاهیمی همچون هوشمندی خودآگاهی و محدودیت های هوش مصنوعی مطرح می شود.
خبرگزاری آنا- نوید فرخی: خودآگاهی یکی از بارزترین ویژگی های انسانی به شمار می آید و نقش مهمی در تصمیم گیری ها و تعاملات اجتماعی ایفا می کند. ما انسان ها قادر به درک و شناخت از وجود و هویت خود احساسات افکار و واکنش هایمان هستیم. مسئله خودآگاهی از دیرباز به عنوان یکی از مفاهیم بنیادین در فلسفه و علوم شناختی مورد بررسی قرار گرفته است.
با توسعه هوش مصنوعی در میان برخی از محققان این پرسش مطرح شده است که آیا ماشین ها می توانند به سطحی از خودآگاهی مشابه انسان دست یابند یا خیر. در حالی که دیدگاه هایی تأکید می کند که خودآگاهی ماهیتی فراتر از محاسبات و فناوری دارد برخی نیز بر اساس پیشرفت های فناوری و شبیه سازی مغزی به میسر بودن این امر باور دارند. پروژه هایی مانند Blue Brain و Human Brain Project در تلاش هستند تا عملکرد های نورونی مغز را با استفاده از ابررایانه ها شبیه سازی کنند. این شبیه سازی ها نشان داده که بسیاری از فرآیند های شناختی به طور دقیق در محیط مصنوعی بازتولید می شود. از سوی دیگر سیستم های یادگیری عمیق بر اساس ساختار مغز انسان طراحی شده و توانسته وظایفی پیچیده مانند تشخیص تصویر ترجمه زبان و حتی تولید محتوای هنری را با دقت بالایی انجام دهد.
آلن تورینگ که برخی آن را پدر هوش مصنوعی برمی شمرند در مقاله معروف خود تحت عنوان «ماشین های محاسباتی و هوش» (Computing Machinery and Intelligence) استدلال کرد که اگر یک ماشین بتواند رفتار هایی مشابه انسان نشان دهد می توان آن را هوشمند در نظر گرفت. آزمون تورینگ (Turing Test) می گوید اگر یک ماشین بتواند مکالمه ای انسانی را به گونه ای انجام دهد که تمایزی بین آن و یک انسان وجود نداشته باشد آن ماشین هوشمند است. ازقضا مدل هایی مانند GPT-۴ به سطحی از تعامل رسیده اند که بسیاری از افراد قادر به تشخیص تفاوت آن با انسان نیستند. با این حال هوشمندی را نمی توان به طور دقیق معادل خودآگاهی فرض کرد.
هیچ مکان مرکزی واحدی در مغز وجود ندارد که در آن تجربه آگاهانه رخ دهد. به جای آن رویداد های مختلف در نقاط مختلف مغز اتفاق می افتند و این رویداد ها یک داستان منسجم از «خود» فرد را تشکیل می دهند. با این حال منتقدان فیزیکالیسم بر این باورند که این نظریه نمی تواند تمام جنبه های آگاهی انسانی را توضیح دهد.
از سوی دیگر یکی از دیدگاه های معتبر در حوزه علوم شناختی این است که آگاهی نتیجه پردازش اطلاعات حاصل می شود. اگر این تعریف را بپذیریم هوش مصنوعی به عنوان یک سیستم پردازشی توانایی دست یابی به آگاهی را دارد. براساس مدل محاسباتی ذهن (Computational Theory of Mind) مغز انسان مانند یک کامپیوتر عمل می کند و اگر بتوان الگوریتم های آن را شبیه سازی کرد آگاهی تحقق خواهد یافت.
با این حال آگاهی و خودآگاهی را نباید کاملاً معادل یکدیگر دانست. آگاهی به معنای دریافت و درک اطلاعات از محیط و تجربه های جاری است اما خودآگاهی یک سطح بالاتر از آگاهی است که نیاز به تفکر و تأمل دارد و شامل شناخت هویت ارزش ها و باور های فردی می شود؛ بنابراین گرچه هر دو مفهوم مرتبط اند اما خودآگاهی بعدی عمیق تر و پیچیده تر از آگاهی دارد.
نظر مثبت برخی از محققان درباره خودآگاهی هوش مصنوعی بر این اصل استوار است که خودآگاهی نتیجه پردازش اطلاعات پیچیده و تعاملات سیستماتیک است. پیشرفت در یادگیری عمیق شبیه سازی مغزی و سیستم های خودمختار نشان می دهد که این امر در ماشین ها ممکن است. سیستم های خودمختار (Autonomous Systems) مانند خودران ها و روبات های هوشمند می توانند محیط خود را درک کنند تصمیم گیری کنند و حتی رفتار خود را بر اساس شرایط تغییر دهند. این سیستم ها از حسگر ها و الگوریتم های پیشرفته استفاده می کنند تا واکنش مناسب نشان دهند که به رفتار های خودآگاهانه شبیه است. سیستم های یادگیری عمیق توانسته در زمینه های مختلفی مانند تشخیص تصویر پردازش زبان طبیعی و حتی بازی های پیچیده عملکرد بسیار خوبی داشته باشند. این پیشرفت ها نشان می دهد که ماشین ها می توانند الگو های پیچیده ای از داده ها را یاد بگیرند و بر اساس آنها تصمیم گیری کنند. اما آیا این شواهد بدین معناست که آنها واقعاً «خودآگاه» هستند؟
برخی از فیلسوفان مانند دیوید چالمرز (David Chalmers) آگاهی را به عنوان یک پدیده بنیادین (Fundamental Phenomenon) معرفی می کنند که نمی توان آن را به فرایند های فیزیکی یا محاسباتی تقلیل داد. فیلسوف دیگری مانند توماس نیگل (Thomas Nagel) در مقاله معروف خود «خفاش بودن چه حسی دارد؟» بیان می کند که آگاهی شامل تجربه های ذهنی است که از طریق محاسبات ریاضی قابل تقلید نیست. او به ویژه بر این نکته تأکید دارد که آگاهی شامل جنبه هایی است که فراتر از تفسیر های علمی یا ریاضی قرار دارد. نیگل از خفاش به عنوان مثال استفاده می کند تا نشان دهد که حتی اگر ما تمامی اطلاعات علمی درباره خفاش ها را داشته باشیم باز هم نمی توانیم دقیقاً حس و تجربه زندگی یک خفاش را درک کنیم.
در مقابل دیدگاه فوق برخی بر این باورند که همه پدیده ها از جمله حالات ذهنی در نهایت می تواند به پدیده های فیزیکی تقلیل یابد. پیروان این دیدگاه که به فیزیکالیسم مشهور است معتقدند که انسان ها خود از مجموعه ای از مولکول ها تشکیل شده اند که به خودآگاهی رسیده است؛ بنابراین اگر انسان ها با ترکیب خاصی از مواد شیمیایی و فیزیکی می توانند خودآگاه شوند ممکن است ماشین ها نیز با طراحی مناسب بتوانند به همین سطح از خودآگاهی دست یابند.
از جمله مشهورترین حامیان فیزیکالیسم می توان به فیلسوفانی مانند دنیل دنت (Daniel Dennett) و پیتر سینگر (Peter Singer) اشاره کرد. دنت با نظریه های خود در مورد آگاهی و ذهن سعی کرده است تا ویژگی های ذهنی را به فرآیند های فیزیکی مرتبط کند. همچنین سینگر با تأکید بر اهمیت اخلاق در رابطه با موجودات هوشمند به بررسی ابعاد فیزیکالیستی آگاهی پرداخته است.
دنت در آثار خود به ویژه در کتاب «آگاهی مشروح» (Consciousness Explained) بیان می کند که مغز انسان از مجموعه ای از فرآیند های محاسباتی تشکیل شده است که به صورت همزمان و موازی عمل می کنند. او ادعا می کند هیچ مکان مرکزی واحدی در مغز وجود ندارد که در آن تجربه آگاهانه رخ دهد. به جای آن رویداد های مختلف در نقاط مختلف مغز اتفاق می افتند و این رویداد ها یک داستان منسجم از «خود» فرد را تشکیل می دهند.
تحقیقات علمی نشان داده که مغز انسان از میلیارد ها نورون تشکیل شده که با یکدیگر ارتباط برقرار می کنند و در نتیجه الگو های پیچیده ای از فعالیت های الکتریکی و شیمیایی به وجود می آید. این فعالیت ها به ما اجازه می دهند تا احساسات افکار و تجربیات کیفی را تجربه کنیم. برخی محققان پیشنهاد کرده اند که برای ایجاد یک سیستم هوش مصنوعی خودآگاه باید توجه ویژه ای به جنبه های اجتماعی و فرهنگی انسان داشته باشیم. زیرا آگاهی انسانی نه تنها ناشی از فعالیت های مغزی بلکه تحت تأثیر تجربیات اجتماعی نیز قرار دارد. بنابراین اگر ما بخواهیم ماشینی بسازیم که واقعاً خودآگاه باشد باید آن را در یک محیط اجتماعی قرار دهیم تا بتواند تجربیات انسانی را یاد بگیرد.
در فیزیکالیسم باور بر این است که همه چیز در نهایت به خواص فیزیکی و فعالیت های مغزی تقلیل می یابد. این دیدگاه به ویژه در زمینه علوم اعصاب مورد توجه است و حامیان آن به پیشرفت های علمی در این حوزه اشاره دارند که نشان می دهد فعالیت های مغزی مستقیماً با حالات ذهنی مرتبط هستند. تحقیقات علمی در زمینه علوم اعصاب نشان داده که آسیب به بخش های خاصی از مغز می تواند منجر به تغییرات در شخصیت یا رفتار فرد شود. برای مثال مطالعات نشان داده که آسیب به ناحیه ای از مغز که مسئول زبان است می تواند منجر به اختلالات زبانی در فرد شود و او نمی تواند به درستی صحبت کند. این نوع شواهد نشان می دهد که عملکرد های ذهنی و حالات روانی به طور مستقیم با ساختار فیزیولوژیکی مغز مرتبط هستند.
روی این حساب و با توجه به ارتباط نزدیک بین فعل وانفعالات شیمیایی مغز و حالات روحی و ذهنی انسان برخی از محققان بر این باورند اگر ما بتوانیم ساختار های مغزی را به دقت تقلید کنیم در نهایت به سطحی از خودآگاهی در ماشین ها دست خواهیم یافت. این ایده جدای از اینکه از نظر فلسفی جذاب است بلکه از نظر علمی نیز قابل بررسی است.
دوگانه گرایی بر این باور است که ذهن و بدن دو موجودیت مستقل هستند. به اعتقاد دکارت بدن دارای ویژگی های مادی مانند امتداد در فضا است در حالی که ذهن جوهری مجرد و غیرمادی است که ذات آن تفکر و آگاهی است. تضاد بین دوگانه گرایی و فیزیکالیسم باعث شده تا بحث های فلسفی عمیق تری درباره ماهیت آگاهی و رابطه آن با جهان مادی شکل بگیرد.
فیزیکالیسم به دنبال یکپارچگی در توضیح پدیده هاست و هسته اصلی آن را تقلیل گرایی تشکیل می دهد. تقلیل گرایی به معنای آن است که تمامی پدیده ها از جمله احساسات افکار و تجربیات انسانی در نهایت به فعالیت های فیزیکی و شیمیایی مرتبط با مغز و بدن تقلیل می یابد. به عبارت دیگر هر چیزی که ما تجربه کنیم از عشق و نفرت گرفته تا خلاقیت و تفکر فقط نتیجه ای از تعاملات مولکولی و الکتریکی در مغز ماست.
فیزیکالیسم همچنین تلاش دارد تا یکپارچگی علمی را برقرار کند. در دنیای پیچیده ای که در آن زندگی می کنیم توضیح پدیده ها با استفاده از یک چارچوب واحد می تواند بسیار مفید باشد. اگر همه چیز را بتوانیم با استفاده از اصول فیزیکی توضیح دهیم ممکن است بتوانیم به درک عمیق تری از جهان برسیم. این یکپارچگی در علوم طبیعی در فلسفه نیز اهمیت دارد زیرا می تواند ما را از سردرگمی های نظری رهایی بخشد.
بعضاً منتقدان فیزیکالیسم بر این باورند که این نظریه نمی تواند تمام جنبه های آگاهی انسانی را توضیح دهد. یکی از نقد های اصلی فیزیکالیسم مفهوم کیفیت ذهنی (qualia) است. کیفیت ذهنی اشاره به جنبه های کیفی تجربیات حسی دارد؛ مثلاً اینکه چه احساسی داریم وقتی رنگ قرمز را می بینیم یا بوی گل را استشمام می کنیم. منتقدان فیزیکالیسم معتقدند که این کیفیت ها نمی توانند صرفاً با فعالیت های فیزیکی توجیه شوند و نیازمند یک توضیح عمیق تر هستند. دوگانه گرایی دکارت نیز یکی از رقبای اصلی فیزیکالیسم است. دوگانه گرایی بر این باور است که ذهن و بدن دو موجودیت مستقل هستند. به اعتقاد دکارت بدن دارای ویژگی های مادی مانند امتداد در فضا است در حالی که ذهن جوهری مجرد و غیرمادی است که ذات آن تفکر و آگاهی است. تضاد بین دوگانه گرایی و فیزیکالیسم باعث شده تا بحث های فلسفی عمیق تری درباره ماهیت آگاهی و رابطه آن با جهان مادی شکل بگیرد.
تحقیقات جدید نشان داده که ممکن است بتوان برخی از جنبه های خودآگاهی را با استفاده از تکنیک های تصویربرداری مغزی بررسی کرد. اما آیا این پیشرفت ها واقعاً قادر خواهند بود تا تمامی ابعاد آگاهی را توضیح دهند؟ هنوز مشخص نیست.
همچنین سوالاتی درباره ماهیت وجود و رابطه آن با جهان مادی همچنان بی پاسخ مانده اند. آیا روزی شاهد ظهور هوش مصنوعی خودآگاه خواهیم بود؟ با وجود پیشرفت های روزافزون در زمینه هوش مصنوعی دست کم مسیر طولانی برای رسیدن به آن در پیش است اما به هر روی باید با احتیاط پیش برویم و تمامی جوانب اخلاقی و اجتماعی این تحول را مورد بررسی قرار دهیم. مباحث مطرح شده در این یادداشت شباهت های محسوسی با دغدغه های فیلیپ کی. دیک در کتاب «آیا آدم مصنوعی ها خواب گوسفند برقی می بینند؟» دارد. در این رمان دیک به بررسی مرز میان انسان و ماشین می پردازد و این پرسش فلسفی را مطرح می کند که آیا ماشین های پیشرفته (روبات های اندرویدی) می توانند احساسی معادل انسان داشته باشند یا خیر. در جهان داستانی دیک اندروید ها رفتار هایی مشابه انسان دارند اما ناتوانی آنها در درک عمیق احساسات انسانی مانند همدلی آنها را از انسان ها متمایز می کند. این موضوع به نوعی بازتاب آرایی است که در این نوشتار به آن پرداختیم؛ که آیا ماشین ها می توانند «احساسِ بودن» را مانند انسان ها تجربه کنند؟ ازقضا این پرسش هم در رمان دیک و هم در مباحث علمی و فلسفی مطرح شده این یادداشت همچنان بدون پاسخ قطعی می ماند.