پارت جدید رمان عاشقانه ایرانی غیاث از رایکا
نگاهِ سرکشم را به زور کنترل میکنم تا به هرز کشیده نشود! صدای آرامِ ملیسا بارِدیگر گوشم را نوازش داد: – ولی واسه بابایی مهمی! مهمی که واست خرس خریده، مگه نه بابا؟ تلخ ترین قسمتِ ماجرا اینجا بود که دلیلی که مانعِ درمانِ ملیسا میشد، حاصلِ یکی از پرشور ترین شبهایی بود که به طوافِ تنِ کوچکِ همسرم رفته بودم! نطفهای که در شکم پرورش میداد، هرچند ناخواسته اما از خون و پِی من بود! نفسم را لرزان بیرون میفرستم، سعی می کنم حرفی که به زبان میآورم باعثِ رنجشِ دلِ کوچکش نشود: – تصمیمت واسه بچه چیه! بی مکث پاسخ داد: – بچمون! سر به سرش نذاشته و به آرامی پاسخ دادم: – تصمیمت واسه بچمون چیه؟
– مگه قرار بوده تصمیمم چی باشه؟ به دنیا میارمش! دستِ مشت کرده ام را زیرِ زانو پنهان میکنم، نفسم را لرزان بیرون فرستاده و پاسخ دادم: – تا وقتی اون بچه باشه، نمیتونن درمانتو شروع کنن، اون سلولای لعنتی تو تنت پخش میشه، لجبازی نکن ملیس! مردمکِ چشمهایش لرزید! خرسِ کوچک را روی شکمش قرار داده و بی توجه به حرفِ من، همانطور که خیرهی چشمهایم بود لب زد: – حرفای باباتو به دل نگیری مامان جون! کلاً زورگوئه، ملیسا اینو بپوش، ملیسا اینو نپوش، ملیسا شالتو بکش جلو، ملیسا رژ نزن، ملیسا بمیر، ملیسا زنده شو، میبینی ارزن؟ زور گفتنو دوست داره بابایی!
دوستان یه نکته رو جهت اطلاع بگم: _♡___ فکر میکنید vip کجاییم؟? ?200 پارت (بیش از هفت ماه) از چنل اصلی جلوتر هستیم. ?پارت های چنل vip این رمان عاشقانه ایرانی با بیانی باز تر و بی سانسور تر قرار میگیره (پارت ممنوعه داشتیم)?? ?خبری از تبلیغ و تبادلات آزار دهنده در کانال رمان تلگرام نیست. جهت عضویت تنها کافیه مبلغ #بیستوپنجتومان (25.000) به شماره کارت زیر واریز کنید:?? ?6063731122840763 (صفری | بانکمهر)? و فیش واریزی رو برای ادمین ارسال کنید.?? @qiyasvip پاسخ گویی ممکنه تا ۲۴ ساعت طول بکشه❗
تو به دل نگیریا… دندان روی هم فشرده و ارام تر ادامه داد: – ولی این بار خرش برو نداره دورت بگردم! این بار حرف، حرفِ بابایی نیست! حرفهای دکتر را مو به مو و بی توجه به بد شدنِ حالش به زبان آوردم: – دُکیه میگفت، درمانتو شروع نکنیم ممکنه بچه هم یه طوریش بشه، دستی، پایی، گوشی، زبونی چیزی ازش کم بشه، نمیدونم ناقص بشه! بعد فکر کردی این بچه به دنیا بیاد و ناقص باشه، خودش چه زجری میکشه؟ سکوت را در پیش گرفت! احتمال میدادم از بی رحمیِ کلماتم جا خورده باشد ولی لازم بود!
در این شرایط این قصی القلب بودن واجب بود! زیر چشمی خیرهاش شدم. بی حرف و با چشمهایی که از حدِ معمول بزرگ تر شده بود به نیم رخم نگاه می کرد. – عمر اون بچه به دنیا نیست، نمیخوام…نمیخوام جفتتونو نداشته باشم! ترجیح میدم اگه قراره یکیتون از بین بره… مکث میکنم! چقدر گفتنِ حرفهایی که بیخِ گلویم تارِ عنکبوت تنیده بود، سخت به نظر میرسید!
ناباوریِ ملیسا لحظه به لحظه بیشتر میشد و من بی رحم تر ادامه دادم: – ترجیح میدم اون بچه از بین بره، تا تو! – نمیتونی اینقدر بی رحم باشی! سر به سمتش میچرخانم. تمامِ زورم را میزنم تا نگاهم به دستی که سپرِ شکمش کرده بود کشیده نشود: – هستم! سرِ جونِ تو بی رحمم! لجبازی رو بزن کنار ملیس، نمیخوام نداشته باشمت! نمیخوام بخاطر یه بچه زنی که دهنِ دلمو سرویس کرده رو از دست بدم!
زبان باز کرد به اعتراض اما، پیش دستی کرده و رشتهی کلام را از چنگش بیرون کشیدم: – نمیخوام نداشته باشمت! نمیخوام نباشی! میفهمی؟ تو رو خدا بفهم! واسه جفتمون سختش نکن! پلکهای خیسش را بهم کوباند و مستاصل زمزمه کرد: – بچمونه غیاث!
- «ن وَالْقَلَمِ»•
- نویسنده: رایـکا✨
غیاث: (پارتگذاری به صورتِ روزانه یک پارت)
ستین: (آنلاین)
غزال: (آنلاین – حق عضویتی)
- اینستاگرامِ رمان بوک😕
romanbookir
کانال تلگرام: romanbooki