چرا حق طلاق با مرده
دلیل بر این که حقّ طلاق دادن با مرد است، خطابات قرآن است. در آیات متعدّد مردان را مورد خطاب قرار میدهد و میفرماید: “إنْ طلقتم النساء، إذا طلقّتم النساء، طلقتموهنّ”. در این آیات خطاب به مردان است، همان طور که در ازدواج خطاب به مردان است، مثل”اذا نکحتم المؤمنات، فانکحوا ماطاب لکم، فانکحو هن باذن أهلهنّ”.از این جا میتوانیم این نتیجه را بگیریم که طبیعتاً حق طلاق از آنِ کسی است که موقع ازدواج، به دنبال آن میرفت و به اصطلاح به خواستگاری زن میرفت.
در کلام فقها آمده است: “الطلاق بید من أخذ بالساق؛ طلاق به دست کسی است که در ابتدای ازدواج دست زن را گرفت (با او ازدواج کرد)”.از جهت قانون طبیعت نیز چنین است که از ابتدای خلقت همیشه بر اساس فطرت خدادادی، مردان به دنبال ازدواج با زنان و به خواستگاری آنان میرفتند. به تعبیر دیگر: مردان طالب و زنان مطلوب بودند، از این رو حق طلاق به کسی داده میشود که به دنبال عقد ازدواج رفته است.
در صورتی حق طلاق با مرد است که در ضمن عقد ازدواج، حق توکیل در طلاق به زن واگذار نشده باشد. اگر در ضمن عقد ازدواج، مرد و زن توافق کنند زن در صورتی که لازم بداند یا در صورتی که مرد دچار عارضهای شود، از جانب مرد وکیل باشد که خود را مطلّقه کند، زن نیز حق طلاق خواهد داشت.
در قانون مدنی جمهوری اسلامی آمده است: “طرفین عقد ازدواج میتوانند هر شرطی را که مخالف با مقتضای عقد مزبور نباشد، در ضمن عقد ازدواج یا عقد لازم دیگر بنمایند، که خود را مطلّقه نماید”. (ماده 1119)
بنابراین از نظر فقهی و از نظر قانون مدنی ایران، گرچه حق طلاق به صورت یک حق طبیعی برای مرد است، ولی به صورت یک حقّ قراردادی و تفویضی میتواند به زن واگذار شود. در مشاور حقوقی رایگان ، به حواشی پرداخت نمیشود و صرفا خود پرونده بررسی میشود.
در مواردی نیز حاکم شرع میتواند زنی را مطلّقه کند و آن در مواردی است که مرد نه به وظائف زوجیت عمل میکند و نه زن را طلاق میدهد. حاکم شرع زوج را احضار میکند و به او تکلیف میکند که زنش را طلاق دهد. اگر طلاق نداد، حاکم طلاق میدهد.
امام صادق(ع) فرمود: “هر کس زنی دارد و او را نمیپوشاند و نفقه وی را نمیپردازد، بر پیشوای مسلمانان لازم است آنها را به وسیله طلاق از یکدیگر جدا کند”.(1)بنابراین اسلام در مورد حق طلاق این نظریه را میپذیرد که راه طلاق برای زن باز است. وی میتواند ضمن عقد نکاح شرط وکالت بر طلاق بکند.
نیز میتواند به حاکم شرع برای طلاق گرفتن در صورت خودداری شوهر مراجعه کند.(2)چرا حق طلاق به صورت مطلق به زنان داده نشده است؟
در فلسفه احکام اسلام، کانون خانواده و هر چه موجب استحکام آن شود، دارای اهمیت و ارزش بوده و هر چه موجب از بین رفتن آن شود، مطرود و منفور است.
اصل اولیه در اسلام، حفظ کانون خانواده است، مگر آن که مفسده حفظ آن بیشتر از مصلحت آن باشد، به همین جهت طلاق به عنوان آخرین راه حل که مبغوض نزد خدا است، تشریع شده است.
حال که اصل اولیه حفظ کانون خانواده است، باید طلاق در حداقل موارد اجرا شود و تا جایی که امکان دارد، نباید این امر صورت نگیرد.با توجه به این مسئله اسلام حق طلاق را به دلایل متعدد، به طور مطلق در اختیار زن قرار نداده است، زیرا اوّلاً در بسیاری از موارد که زن، رضایت از شوهر ندارد، کانون خانواده میتواند همچنان استحکام یافته و برقرار بماند و عدم رضایت زن به رضایت تبدیل شود.
توضیح: حیات خانوادگی به علاقه طرفین وابسته است، اما روانشناسی زن و مرد در این جهت متفاوت است. طبیعت، علائق زوجین را به این صورت قرار داده که زن پاسخ دهنده احساسات مرد باشد. علاقه و محبت پایدار زن، به صورت واکنش به علاقه و احترام مرد به زن است.
خداوند کلید محبت را در اختیار مرد قرار داده، او است که اگر زن را دوست بدارد و نسبت به او وفادار بماند، زن نیز او را دوست میدارد و نسبت به او وفادار میماند. چون وفاداری زن بیشتر از مرد است، بی وفایی زن عکسالعمل بی وفایی مرد است.
خداوند کلید فسخ ازدواج را به دست مرد داده، یعنی مرد با بیعلاقگی و بیوفایی نسبت به زن، او را سرد و بی علاقه میکند، برخلاف زن که بیعلاقگی اگر از او شروع شود، معمولاً تأثیر چندانی در علاقه مرد ندارد. از این رو معمولاً بیعلاقگی مرد منجر به بی علاقگی طرفین میشود، ولی بی علاقگی زن لوزماً منجر به بیعلاقگی طرفین نمیشود.
سردی و خاموشی علاقه مرد مساوی است با مرگ ازدواج و پایان حیات خانوادگی. اما سردی و خاموشی زن به مرد، آن را به صورت بیماری نیمه جان در میآورد که امید بهبود و شفا دارد.
حال اگر بی علاقگی از طرف زن شروع شود، برای مرد اهانت نیست که زنِ محبوب خود را به زور قانون نگه دارد، تا تدریجاً او را رام کند، ولی برای زن اهانت و غیر قابل تحمل است که برای حفظ حامی خود به زور و اجبار قانون متوسل شود، یعنی به زور شوهر خود را نگه دارد.
این مطلب در صورتی است که علت بیعلاقگی زن، فساد اخلاق و ستمگری مرد نباشد، ولی اگر مرد، ستمگری را آغاز کند، در نتیجه زن به مردش بی علاقه شود، مطلب دیگری است.
به هر حال تفاوت زن و مرد در این است که مرد به زن نیازمند است و زن به قلب مرد.(3)هم چنین از جهت رنجش و ناراحتی، زنان زودتر از مردان رنجور و ناراحت میشوند و صبر و تحمل آنان کمتر از مردان است، اما پس از مدتی رنجوری برطرف میشود. حال اگر حق طلاق به زنان داده میشد، چه بسا فوراً به طلاق رو آورند.
همچنین چون ازدواج، حقوق و وظایف مالی و اقتصادی را بر شوهر لازم میکند، جدا شدن و طلاق برای او سخت تر از زنان است، زیرا مهریه را باید پرداخت کند، در حالی که زن گیرنده است و در طلاق هیچ بار مالی بر او تحمیل نشده، بلکه استفاده مالی دارد، بنابراین شرایط طلاق (که در اسلام مبغوضترین حلال دانسته شده) برای مرد سخت و سنگین است و برای زن از نظر مالی و اقتصادی نه تنها سخت نیست، بلکه میتواند مطلوب باشد.
به نظر میرسد در ادیان ابراهیمی دیگر به جز اسلام نه تنها امر بسیار منفور و ناپسند شمرده شده است بلکه در متون مقدسشان نیز احکام مرتبط با این پدیده مهم به ندرت دیده میشود.
نکته قابل تامل آن است که اگرچه در سه دین اسلام، یهودیت و مسیحیت مفهوم طلاق مفهومی ناپسند و قبیح معرفی شده است اما این سه دین درباره ی حق طلاق آداب و قوانین مشابهی نداشته و در آیات مندرج در کتابهای آسمانیشان احکام طلاق یکسان نیست.
برای نمونه در عهد عتیق در باب دوم از کتاب ملاکی، نفرت خداوند از طلاق به این صورت آمده است: «خداوند، خدای اسرائیل میفرماید: من از طلاق نفرت دارم، همچنین از مردان سنگدلی که زنان خود را طلاق میدهند، پس مواظب باشید که به همسر خود خیانت نکنید». در تورات نیز نمونههای ناقصی از احکام برای طلاق مردان آورده شده است که شامل مطالبی نظیر واگذاری طلاق فقط به مردان و بیان شرایط طلاق میباشد.
در عهد جدید مسأله طلاق بسیار قبیحتر از تورات و حتی قرآن ذکر و در کل حق طلاق از افراد گرفته شده است. در انجیل متی مضامینی اینچنینی را از زبان حضرت عیسی میخوانیم که در آغاز خلقت، خداوند مرد و زن را برای هم آفرید تا آن دو یک تن شوند، از اینرو معتقد است ، پیوندی خدایی است که کسی حق بر همزدن آن را ندارد و شرایط بسیار محدود و سختگیرانهای را برای جاری ساختن حکم طلاق برای افراد مطرح مینماید.
در کتاب آسمانی مسلمانان توصیه به طلاق نشده و تمام آیات در جهت محدود کردن افراد برای انجام طلاق و ترغیب ایشان به رجوع و بازگشت میباشد و اصل بر رفع اختلافات زناشویی گذاشته است. با وجود این طلاق در قرآن کریم، عملی حرام تلقی نشده و چنانچه امید اصلاح و حفظ کانون زناشویی امکانپذیر نباشد، استفاده از این روش به رسمیت شناخته شده است. هرچند این روش در آموزههای قرآنی برای حل اختلافات خانوادگی همیشه جز آخرین راهها بوده است!
یکی از احکام اسلام که کم بیش مورد انتقاد برخی از افراد است و از طرف گروه های طرفدار حقوق زنان و برابری حقوق زن و مرد مطرح می شود، حق طلاق برای مردان است.در اسلام بر طبق آیات قرآن و احادیث و سنت امامان و پیامبر، حق طلاق برای مردان است.
با رجوع به آیات قرآن و احادیث و سنت پیامبر و امامان به روشنی مشخص می شود که اسلام حق طلاق در یک کانون خانواده را برای مردان قرار داده است. معاونت دادگستری تهران نهادی مستقل و دارای شخصیت حقوقی است .
چند سوال
- چرا اسلام حق طلاق را به مردان داده است؟
- آیا دادن حق طلاق به مردان تبعیض نیست؟
- آیا اسلام حقوق زنان را نادیده گرفته است؟
- چرا باید حق فسخ تعهد ازدواج فقط برای مردان باشد؟
- چرا زنان نباید حق طلاق داشته باشند؟
- آیا بهتر نبود، زن و مرد هر دو حق طلاق را داشتند؟
- چرا یک زن باید به زور همسر یک مرد بماند، چون حق طلاق برای مرد است؟
مسلم است احکام اسلام بی دلیل و منطق نیست و حکم، حق طلاق برای مردان نیز خالی از حکمت نیست و نشان دهنده عمق توجه اسلام به فطرت و روحیات و خصوصیات زن و مرد است و این نکته که اسلام برای خانواده و تحکیم خانواده و پیمان مقدس ازدواج تا چه اندازه اهمیت قائل است و احکامی را برای تداوم و سلامت این پیمان و خانواده تعیین کرده است که یکی از ان ها دادن حق طلاق به مردان است.
اگر به صورت سطحی نگاه کنید و خیلی ساده و بدون تامل شعار برابری حقوق زن و مرد را در نظر بگیرید، در می یابید که حق طلاق باید برای زن و مرد یکسان باشد، چرا که زن و مرد دارای حقوق یکسانی در زندگی زناشویی هستند و هر دو باید حق طلاق داشته باشند و دادن حق طلاق به مردان یک تبعیض و ظلم به زنان است.
فلسفه احکام اسلام بسیار عمیق است و تمامی احکام اسلام منطبق بر فطرت زن و مرد است. حکم حق طلاق برای مردان، از طبیعت و فطرت زن و مرد نشات می گیرد و بر اساس فطرت و درونیات و روحیات زن و مرد تعیین شده است.